سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانلود ، آموزش ، فول آلبوم، نرم افزار، مباحث شیعه وسنی،عکس وتصویر، با انواع خواندنی های جذاب ومطالب متفرقه دیگر

آمار
امروز 3
 دیروز 1
 کل  1164361
لینک دوستان
فرزانگان امیدوار
شقایقهای کالپوش
TOWER SIAH POOSH
کانون فرهنگی شهدا
****شهرستان بجنورد****
.: شهر عشق :.
بوی سیب
منطقه آزاد
انسان جاری
برادران شهید هاشمی
اواز قطره
محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
کلبه تنهایی
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
این نیز بگذرد ...
xXx عکسدونی xXx
نمی دونم بخدا موندم
آرمان
گرگ و میش
از فرش تا عرش
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
چاهورز اسپورت و دیدنیهای ان
*مظلومیت اهل البیت(علیهم السلام)*
.:؛ حقوق و حقوقدانان ؛:.
جیگر نامه
صدفم چشم به راهتم برگرد
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
همه رقم مفت!!!!!
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
مدیا ای آر
تسنیم
عشق نردبانی برای لمس رویا ها
شاخه شکسته
تنهایی من
حروفهای زیبای انگلیسی
عشق طلاست
موج سوم
فقط به عشق تو سمیرا من این دنیا را دوست دارم
عشق بی انتها
صفاسیتی
دکتر علی حاجی ستوده
پسران جوان
آموزش های لینوکس
آموزش های مایکروسافت
سیسکو
آموزش انتقال صدا و تصویر
آموزش ستاره شناسی
موبایل مجانی
دفاع مقدس
آموزش وبلاگ نویسی
آموزشی
مرکز دانلود مهندسی عمران
بهترین دانلود ها
دانلود بهترین فیلم های 2008
آموزش خیاطی
آموزش آشپزی
آموزش داستان نویسی
آموزش برق
آموزش رانندگی
آموزش آرایشگری
آموزش تعمیر موبایل
آموزش بازیگری
آموزش مکانیک خودرو
مجله اینترنتی خانواده گی
سایت کودک و نوجوان شبکه آموزش -آموزش نقاشی
آموزش قرآن
آموزش عربی
آموزش انگلیس
آموزش فرانسه
مجموعه آموزش چینی
آموزش در ورزش
آموزش شوهرداری
برنامه نود90
ایسنا ورزشی
پخش زنده فوتبال
اخبار دانشگاه ازاد - ازمون
دانشگاه خلیج فارس بوشهر
دانشگاه پیام نور بوشهر - همه واحد ها
دانشگاه پیام نور واحد بوشهر
انتخاب رشته پیام نور
نمرات پیام نور
مجازی و غیر مجازی
کتابهای پیام نور
بازارکار
ثبت نام کارت هوشمند سوخت - موتور سیکلت
رهگیری کارت هوشمند ماشین - پست
گاز سوز کردن ماشین
کارت سوخت گازوییل
بانک الکترونیک صادرات
همراه اول
ایرانسل
پخش زنده تلویزیون
سروش سیما
نظر سنجی صدا و سیما
تیتراژ تلویزی.ن
تیتراژ تلویزیون
اس ام اس
مجلس
شیخ انصاریان
شهید آوینی
مهدویت
سازمان شنجش
دیکشنری آنلاین
مقالات | خدمات مهندسی و صنایع برق ایران
بانک بان
مرکز عمران ایران
دانلود نرم افزار های حسابداری
استاندارهای حسابداری
وام
گروه مستند سراج
دایرکتوری وبلاگ های ایرانی
ورزش بانوان یا خیابانگردی
سامانه ارسال ایمیل تبلیغاتی
تک شاخ
طراح وب سایت
«چی شد چادری شدم؟»
سایت حمایه الشعب البحرینی
کشکول شیخ بهایی دفترچهارم

حکایاتى کوتاه و خواندنى
زاهدى به روز عید، با جامه هاى ژنده بیرون آمد. او را گفتند: به روزى چنین ، با جامه اى چنین بیرون آیى ؟! در حالى که مردم ، خویش را زینت داده اند. گفت : پروردگار را هیچ زینتى همچون طاعت وى نیست .
شعر فارسى
از نشناس :
شب دراز و دل جمع و پاسبان در خواب چه سجده ها که بر آن خاک در توان کردن !
شعر فارسى
از نشناس :
زاهد نکند گنه ، که قهارى تو ما غرق گناهیم ، که غفارى تو
او قهارت خواند و ما غفارت آیا به کدام نام ، خوش دارى تو؟
شعر فارسى
از نشناس :

رندان ، گاهى ملک جهان مى بازند

گاهى به نگاهى دل به جان مى بازند

این طور قمار را نه چندست و نه چون

هر طور برآید، آنچنان مى بازند

بزرگى گفته است : امید، رفیقى مونس است . اگر سرانجامى نیز نداشته باشد، ترا سرگرم مى دارد.
تفسیر آیاتى از قرآن کریم
در یکى از کتابهاى آسمانى آمده است : اى آدمى زاد! اگر همه دنیا را به تو مى دادم ، تو را جز روزى ، از آن بهره اى نبود. حال ، اگر من ، روزى تو مى دادم و حسابش بر دیگرى مى نهادم به تو نیکى کرده بودم ؟ یا نه ؟
عارفان ، مشایخ صوفیه و پیران طریقت
عارفى گفت : در روز عرفه ، آنگاه که مردم به دعا مشغول بودند، فضیل را دیدم ، که همچون زن فرزند مرده مى گریست . چون غروب آفتاب فرا رسید، دست به ریش گرفت و سر خویش به آسمان برداشته و گفت : واى بر تو! هر چند هم که آمرزیده شوى . و آنگاه با مردم ، از سرزمین عرفه بیرون رفت .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر...
ابن مسعود گفت : بهشت را هشت در است ، که همه آنها باز و بسته شود. مگر در توبه که فرشته اى بر آن گمارده است و هیچگاه بسته نشود.
سخن عارفان و پارسایان
زاهدى را پرسیدند: سبب انزواى تو چیست ؟ گفت : انس به خدا.
سخن عارفان و پارسایان
سفیان بن عیینه گفت : ابراهیم ادهم را به کوه هاى شام دیدم و او را گفتم : اى ابراهیم ! چرا خراسان را ترک گفته اى ؟ گفت : در جایى جز اینجا زندگى گوارا ندارم که دین خویش بر گرفته و از قله اى به قله اى مى گریزم .
سخن عارفان و پارسایان
غروان قرشى را گفتند: چرا با دوستانت ننشینى ؟ گفت : آرامش دل خویش ‍ را نزد کسى مى یابم ، که حاجت من نزد اوست .
سخن عارفان و پارسایان
فضیل چون شب فرا مى رسید، ابراز شادمانى مى کرد و مى گفت : اینک ! با پروردگار خویش خلوتى دارم و چون روز مى شد، به سبب ناخوش ‍ داشتن مردم ، استرجاع مى کرد.
سخن عارفان و پارسایان
مردى به نزد مالک دینار رفت و او را نشسته دید و سگى خوابیده و سر بر زانوانش نهاده . خواست سگ را براند. مالک گفت : او را به حال خود بگذار! که نه تو را زیان دارد و نه آسیب رساند و از همنشین بد نیز بهترست .
سخن عارفان و پارسایان
گوشه نشینى را گفتند: چرا گوشه نشینى گزیده اى ؟ گفت : بیم از آن داشتم که دینم بدزدند - و در این معنى اشاره دارد به سرقت طبع و گرفتن صفت هاى زشت از همنشینان بد -
ترجمه اشعار عربى
از سروده هاى ابوالسحاق :
هر گاه دو مرد را در صناعتى دیدى و خواستى تا بدانى کدامین را مهارت ، بیشترست . تنها، به روزى شان بنگر! آنجا که نادانى ست ، روزى گشاده است . و آنجا که فضلست ، روزى تنگست .
شعر فارسى
از جامى :

مطلوب جامى از طلبم گفته اى که چیست ؟

مطلوب او همین که دهد جان در این طلب

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر...
اسطرخس صامت را از علت سکوتش پرسیدند. گفت : از آن رو که هیچگاه ، بر خاموشى خویش پشیمانى نخوردم و چه بسیار که از سخن گفتن پشیمان شدم .
شعر فارسى
شعر:

مائیم و پیر میکده و ذکر خیر او

امید ما بر اوست ، که داریم غیر او؟

نکته هاى پندآموز، امثال و حکم
حکیمى گفت : جز حسود، ستمگرى را ندیدم که همانند ستمدیده باشد.
حکایاتى کوتاه و خواندنى
حارث بن عبدالله ، انفاق مى کرد. او را گفتند: چرا فرزندانت را چیزى ننهى ؟ گفت : از خدا شرم دارم که آنان را به دیگرى بسپارم .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر...
بزرگمهر گفت : بزرگ ترین عیب دنیا آنست که به اندازه شایستگى ، به کسى نبخشد. یا بیش از حد دهد و یا کمتر. و نظیر همین مضمونست شعر خاقانى که گوید:

هر مائده اى که دست ساز فلکست

یا بى نمکست ، یا سراسر نمکست

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهى
در حدیث آمده است که : اگر شما گناه نورزید، خدا خلقى آفریند، تا گناه ورزند و آنان را بیامرزد. چه ، او بخشنده و مهربانست .
در حدیث آمده است که : اگر شما گناه نورزید، به آسان ترین عملى که بدتر از گناهست ، دست خواهید زد. پیامبر (ص ) را پرسیدند: اى پیامبر خدا! آن چیست ؟ فرمود: خودپسندى .
نکته هاى پندآموز، امثال و حکم
گفته اند: درمانده ترین مردم ، کسى ست که از یافتن دوست درمانده و درمانده تر از او کسى ست که به دوست دست یابد، و نتواند که او را نگاه دارد.
فرازهایى از کتب آسمانى
در کتاب (رجاء) از احیاء (العلوم ) آمده است که : شبى در طواف ، خویش را تنها دیدم شبى بس تاریک بود. در برابر ملتزم ایستادم و گفتم : پروردگارا: مرا نگاهدار! که هیچگاه گناه نورزم . ناگاه هاتفى از خانه ندا داد. اى ابراهیم ! از من درخواست بى گناهى دارى و همه بندگان مؤمن من ، همین خواهند و اگر آنان را بى گناه بدارم ، پس بر که بخشش کنم ؟ و چه کسى را بیامرزم ؟ (مؤلف گوید) مى گویم که خیّام مضمون رباعى خویش ‍ را از این مطلب گرفته است :

آباد خرابات ز مى خوردن ماست

خون دو هزار توبه در گردن ماست

گر من نکنم گناه ، رحمت که کند؟

آرایش رحمت از گنه کردن ماست .

تو مگو! ما را بدان شه ، بار نیست

با کریمان ، کارها دشوار نیست

نکته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
حوضى ست که سه لوله آب رسان دارد. یکى از آن ها، حوض را در یک چهارم روز پر مى کند و دیگرى ، در یک ششم روز و سومى در یک هفتم روز و حوض را زیر آبى ست که آن را در یک هشتم روز خالى مى کند. با باز بودن هر سه ، لوله و فاضلاب ، حوض در چه مدت پر مى شود.
راه حل : آنست که بدانیم . هر سه لوله ، در یک روز، حوض را چند بار پر مى کند. که روى هم ، هفده حوض را پر مى کنند، زیر آب نیز در یک روز، هشت حوض را خالى مى کند و چون هشت را از هفده کم کنیم . نه باقى مى ماند. پس ، حوض در یک نهم روز پر مى شود.
حکایاتى کوتاه و خواندنى
مردى دیوجانس حکیم را به نسبش طعنه زد. حکیم گفت : به چشم تو، نسب من عیب منست . لیکن در نزد من ، تو عیب نسب خویشى .
حکایاتى کوتاه و خواندنى
بادیه نشینى را پرسیدند: چگونه بر مردم چیره شدى ؟ گفت : از دروغ پرهیز کردم و مردگان را به چشم خویش دیدم .
نکته هاى پندآموز، امثال و حکم
حکیمى گفت : تلخى زندگى را جز به شیرینى دوستان مطمئن تحمل نتوان کرد. و نیز گفته اند: دیدار یاران ، سختى ها را گشایش مى دهد و دورى آنان دل را مجروح مى سازد.
بادیه نشینى را گفتند: چگونه اى ؟ گفت : جامه دینم را به گناهان ، پاره مى کنم و با آمرزش خواهى ، آن را وصله مى دوزم و شاعرى همین مضمون را گفته است :
دنیایمان را با پاره کردن دینمان وصله مى دوزیم و بدین سان ، نه دینمان مى ماند و نه آنچه را دوخته ایم . خوشا به حال آن بنده اى ! که خدا را برترى دهد و دنیا را فداى آخرت سازد.
دیگرى گفته است : کسى از دودمان تست ، که ترا در خوشدلى یارى دهد، و عموى تو، آن کسى ست که بهره خویش را به تو رساند و خویشاوند تو، آن کسى ست که بهره او به تو نزدیک باشد.
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
ابن سکّین گفت : شرف و بزرگى ، ریشه در دومان دارد. و شریف ، کسى ست که پدرانى صاحب شاءن داشته باشد. اما (حسب ) و (کرم ) را ریشه در خود شخص است . حتى اگر پدرانى اصیل نداشته باشد.
حکایاتى کوتاه و خواندنى
عربى را گفتند: لذت دنیا در چیست ؟ گفت : شوخى با معشوق و سخن گفتن با دوست و آرزوهاى که روزگار را با آن بگذرانى .
سخن عارفان و پارسایان
عارفى گفت : گناهى که تو را از آن بد آید، بهتر از کار نیکى ست که تو را به خودپسندى آرد. و نیز گفته اند: آن که از نفس خویش غیبت کند، آن را پاکیزه ساخته است .
سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهى
پروردگار، به یکى از پیامبرانش خطاب کرد که : در دل ، سر به اطاعت من بگذار! و به نفس ، فروتن باش ! و به چشم گریان . آنگاه ، مرا بخوان . که به تو نزدیکم .
امیرالمؤمنین (ع ) فرمود: آن که بى ثروت بى نیاز باشد و بى دودمان پر پیوند، اوست ، که از خوارى گناه ، به شرف طاعت رسیده است .
و نیز فرمود: آن که میان خود و خداى بزرگ ، سازگارى دهد، پروردگار، میان او و مردم سازگارى برقرار کند.
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر...
حکیمى گفت : فرزندانتان را بخوى هاى خویش مجبور نسازید. که آنان براى روزگارى جز روزگار شما آفریده شده اند.
شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار
صابى ، ابواسحاق ، ابراهیم بن هلال ، در بلاغت ، یگانه روزگار خویش بود و در نگارش ، وحید عصر خود. به نود سالگى رسید. در خدمت خلیفه ها بود و کارهاى بزرگ را به عهده داشت . و دیوان رسایل را سرپرستى مى کرد. او، شیرین و تلخ روزگار چشید و خوبى و بدى آن را لمس کرد. شاعران عراق ، او را ستودند و شهرت او به آفاق رسید. خلیفه ها به هر حیله او را به اسلام خواندند و نپذیرفت . و در این راه به هر وسیله اى توسل جستند. و اسلام نیاورد. سلطان (عزالدوله ) بختیار، وزارت خویش به او پیشنهاد کرد، بدان شرط که اسلام بیاورد. صابى ، با مسلمانان ، به بهترین وجه معاشرت داشت ، و آنان را در روزه ماه در رمضان یارى مى داد. قرآن را نیز از حفظ داشت و همواره مى خواند. صابى ، به روزگار جوانى ، از آسایش و امنیت بیشترى بهره مند بود، تا روزگار پیرى . و در قصیده اى که در مدح صاحب بن عباد سروده است به آن اشاره کرده است ... صابى ، در پایان عمر، از کار بر کنار شد و به زندان افتاد.
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
صاحب (حکمة الاشراق ) در ذکر جن و شیاطین ، گوید: بسیارى از مردم دربند - از شهرهاى شیروان - (دربند قفقاز) و گروهى از مردم میانه از شهرهاى آذربایجان - صور جنیان و شیاطین را دیده اند. چنان که مردم شهر، در جایى ، مجمع عظیمى از آنان را مشاهده کرده اند و توان دفعشان را نداشته اند و این ، یکى و دوبار نبوده . بلکه ، مکرر اتفاق افتاده است و دست مردم نیز به آنان نمى رسیده .
شعر فارسى
از شیخ ابوسعید ابوالخیر:

ما، با مى و مستى ، سر تقوا داریم

دنیا طلبیم و میل عقبا داریم

کى دنیى و دین ، هر دو به هم جمع شوند؟

اینست که ما نه دین ، نه دنیا داریم .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار
در ملل و نحل آمده است که : سقراط حکیم ، شاگرد فیثاغورث بود و زهد مى ورزید و به ریاضت و پیراستن اخلاق و روى گرداندن از دنیا مشغول بود. در کوهى گوشه نشین شد و در غارى مسکن گزید و بزرگان روزگارش ‍ را که به شرک و بت پرستى مشغول بودند، نهى مى کرد. اما، اوباش بر او شوریدند و پادشاه را به قتلش ناگزیر کردند و پادشاه ، او را به زندان افکند و سپس ، زهر خوراند.
سقراط گفته است : خاص ترین صفتى که مى توان خدا را بدان وصف کرد، (حى ) است و (قیوم ). زیرا علم ، قدرت ، جود و حکمت ، در (حى ) گنجانده شده است و (حیات ) صفت فراگیرى است براى همه . و (بقا) و (جاودانگى ) و (دوام )، در (قیوم ) گنجانده شده است و (قیومیت ) صفت فراگیرى است براى همه .
شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار
سقراط درباره روح گفته است : ارواح انسانى ، پیش از پدید آمدن بدن ها وجود داشته اند و به منظور کامل کردن بدن ، به آن پیوسته اند و هنگامى که بدن از میان برود، روح نیز به کلیّت اصلى خویش باز مى گردد.
سیره پیامبر اکرم و ائمه اطهار (ع )
از (على بن ابى رافع ) روایت شده است که گفت : من خزانه دار بیت المال على بن ابى طالب و نویسنده او بودم . و در بیت المال او، گردن بندى بود، که در جنگ بصره به دست آمده بود. و دختر على (ع ) به نزد من فرستاد و گفت : شنیده ام که در بیت المال امیرمؤمنان ، گردن بند مرواریدى ست ، که در اختیار تست و من ، دوست دارم که آن را به عاریه بستانم ، تا در روز عید قربان ، خود را بدان بیارایم . و من ، او را پیام دادم که عاریه اى ضمانت شده که پس از سه روز، عین آن را باز پس فرستد و او پذیرفت . و من ، آن را به او دادم . امیرالمؤمنین ، آن را به گردن وى دید و شناخت و گفت : این گردن بند، از کجا به تو رسیده است ؟ و او گفت : از على بن ابى رافع - گنجینه دار بیت المال امیرالمؤمنین به عاریه گرفته ام ، تا خویش را به روز عید بدان بیارایم و به وى باز پس دهم .
على بن رافع گفت : امیرالمؤمنین به دنبال من فرستاد و چون به نزد وى رفتم ، گفت : اى پسر ابى رافع ! تو در اموال مسلمانان خیانت مى کنى ؟ گفتم پناه بر خدا! که من ، مسلمانان را خیانت کنم . و او گفت : چگونه گردن بندى را که در بیت المال بوده است ، بدون اجازه من و رضایت آنان ، به دخترم به عاریه داده اى ؟ گفتم : اى امیر مؤمنان ! او دختر تست و از من خواست تا او را به عاریه دهم و دادم عاریه اى تضمین شده که آن را باز پس دهد، تا به جایش بگذارم . و على گفت : آن را همین امروز باز پس گیر! و بپرهیز از این که بار دیگر چنان کنى ! که مجازات من به تو خواهد رسید.
آنگاه گفت : واى بر دخترم ! اگر گردن بند را به عاریه تضمین شده اى که باز گردانده شود نگرفته بود، در آن صورت ، او، نخستین زن هاشمى بود که دستش به جرم سرقت بریده مى شد. من ، گفتار او را به دخترش رساندم و او گفت : یا امیرالمؤمنین ! من ، دختر تو و پاره تن توام . و چه کسى شایسته تر از منست به استفاده از آن ؟ و على (ع ) او را گفت : اى دختر ابوطالب ! از حق فراتر مرو! آیا هر زن انصار و مهاجر، در این عید، با چنین گردن بندى خویش را زینت مى دهد؟ و من ، گردن بند را گرفتم و به جایش ‍ باز نهادم .
سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهى
ابن عباس گفت : شنیدم که پیامبر (ص ) گفت : اى مردم ! گسترش آرزوها، مقدم بر رسیدن اجلست . و قیامت جاى عرضه کردارهاست . در آن روز، نیکوکار، به کردار خویش خرسندى ست و گنه کار ماءیوس ، به فرصت از دست داده بر کار نیک ، پشیمان .
اى مردم ! آزمندى : بینوایى ست و یاءس از دنیا: بى نیازى . و قناعت : آسایش . گوشه نشینى : عبادتست و کردار نیک : گنج . و دنیا: معدن . آن چه از آن مانده است ، همانند آنست که گذشته است . مثل آب ، نسبت به آب و همگى آن ، به نابودى و نیستى نزدیکست . پس ، اینک . که نفسى چند مانده است . آن را دریابید! و بى ریا باشید! زیرا، آنگاه که راه نفستان گیرد، پشیمانى سود ندارد.
سبب به وجود آمدن اندوه ، هجوم آوردن چیزهاى ناخوش آیندى ست که از مافوق ، بر انسان واقع مى شود. و علت پیدایش خشم ، هجوم چیزهایى ست که از مادون براى نفس به وجود مى آید. خشم ، حرکت بیرونى ست . و اندوه ، حرکت درونى . از خشم ، حمله و انتقام خیزد و از اندوه ، درد و بیمارى پنهانى . و از این روست که از اندوه ، مرگ خیزد و از خشم نخیزد.
شعر فارسى
از مثنوى معنوى :

اى عزیز مصر در پیمان درست !

یوسف مظلوم ، در زندان تست

در خلاص او، یکى خوابى ببین

زود، فالله یحب المحسنین

حکایاتى از عارفان و بزرگان
زنون حکیم ، مردى را بر ساحل دریا، اندوهگین دید که بر دنیا غم مى خورد. حکیم ، او را گفت : بر دنیا غم مخور! اگر در نهایت توانگرى ، در کشتى بودى و کشتیت در دریا شکسته بود، و در حال غرق بودى ، آیا نهایت آرزوى تو، آن نبود، که نجات یابى و همه ثروت را از دست بدهى ؟ گفت : اگر بر دنیا فرمانروایى داشتى و همه پیرامونیانت قصد کشتن ترا داشتند، آیا آرزوى تو نجات یافتن از دست آنان نبود؟ حتى به بهاى از دست رفتن هر آن چه دارى ؟ گفت : بلى ! گفت : تو اکنون همان توانگرى و اینک همان پادشاه ! مرد به سخن او آرام شد.
دفتر چهارم

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهى
سرور پیامبران و شریف ترین اولینان و آخرینان ، که درود خدا بر او و خاندانش باد! - بر ناقه عضبا بر نشسته بود و در یکى از خطبه هاى خویش گفت : اى مردم ! چنان پندارید، که مرگ بر دیگران مقدرست و حقى ست که بر دیگران واجب است . و گویى آن را که تشییع کرده ایم ، به زودى بسوى ما باز خواهد گشت . آنان را در گور مى گذاریم و میراثشان را مى خوریم و چنان پنداریم که ما جاوید زنده خواهیم بود و هر پندى را از یاد برده ایم . و از هر بلا در امانیم .
خوشا به حال آن کس که از دسترنج نیالوده به گناه خویش ، دیگران را ببخشد! و با اهل دانش و حکمت همنشین شود و از اهل ذلت و خوارى ببرد. خوشا به حال آن که نفس خویش خوار کند! و خوى و نیت خویش ‍ خوش کند! و بدى خویش از مردم دور دارد! خوشا به حال آن که زیادى مال خویش ببخشد. و زیادى سخن خویش نگه دارد. و سنت را بسنده کند و بدعت او را نفریبد.
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
سپاهى یى را از نسبش پرسیدند. گفت : من پسر خواهر فلانى ام . بادیه نشینى ، این بشنید و گفت : مردم نسب خویش در طول ذکر کنند و این ، در عرض .
حکایاتى کوتاه و خواندنى
خلیفه (الواثق ) به احمد بن ابى دؤ اد گفت : فلان کس درباره تو چنین و چنان گفت . احمد گفت : خدا را سپاس ! که او به دروغ گفتن درباره من نیازمند شد و مرا به راستگویى در حق او، پاکیزه داشت .
حکایاتى کوتاه و خواندنى
کسى پارسایى را ستود. پارسا گفت : اى فلان ! چنان که خود، خویش را مى شناسم ، اگر تو مرا مى شناختى ، دشمن مى داشتى .
حکایاتى کوتاه و خواندنى
(حاجب بن زراره ) به دربار انوشیروان آمد و اجازه حضور خواست . دربان را گفتند: او را بپرس که : کیست ؟ پرسید و گفت : مردى از عربم ! چون به حضور انوشیروان آمد. خسرو او را گفت : کیستى ؟ گفت از سروران عرب . انوشیروان گفت : نگفته بودى که یکى از آنانم ؟ مرد گفت آرى ! اما چون پادشاه مرا به سخن خویش گرامى داشت . چنین شدم .
حکایات تاریخى ، پادشاهان
معاویه ، خطبه اى شگفت انگیز ایراد کرد. آنگاه ، گفت : اى مردم ! در آن خللى بود؟ یکى از حاضران فریاد برداشت که آرى ! چنان خلل داشت که گویى همچون آرد بیز سوراخ داشت . معاویه گفت : خرابى آن ، چه بود؟ مرد گفت : خودپسندى تو به آن و ستایشت از آن .
نکته هاى پندآموز، امثال و حکم
از امثال عرب است که گویند: بزغاله اى بر پشت بامى ، به گرگى که از پایین مى گذشت دشنام داد. گرگ گفت : تو مرا دشنام نمى دهى ، بل جاى تست که مرا دشنام مى دهد.
نکته هاى پندآموز، امثال و حکم
از سخنان حکیمان : از آنان مباش ! که خار را در چشم برادرش مى بیند و تنه خرما بن را در حلق خویش نمى بیند. و نیز: چون ببینى که کسى دیگرى را غیبت کند، بکوش ! تا نشناسدت . چه ، بدبخت ترین مردم ، آشنایان اویند.
دیگرى گفته است : دنیا گردگرد است و مدار آن بر سه گرد: درهم ، دینار و گرده نان
حکایاتى کوتاه و خواندنى
زنى ، به مردى که به او نیکویى کرده بود، گفت : خدا همه دشمنانت جز نفست را خوار کناد! و نعمت خویش را بر تو ارزانى داراد! - نه آن که به عاریه دهد. و ترا از غرور توانگرى و خوارى نیازمندى حفظ کناد! و ترا براى کارى که خلق کرده است آسوده نگاهداراد! و به آن چه بر عهده تست ، مشغول مداراد!
یهودى یى مسلمانى را دید که در ماه رمضان بریان مى خورد. و با او به خوردن نشست . مسلمان او را گفت : اى فلان ! ذبح شده مسلمانان ، یهود را نشاید. یهودى گفت : من در میان یهودیان ، همچون توام در میان مسلمانان .
حکایاتى کوتاه و خواندنى
سالم بن قتیبة از مهدى خلیفه اجازه خواست ، تا دست او را ببوسد. مهدى گفت : من دست خویش را از مردمان محفوظ مى دارم ، و ترا از دست خود.
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
مردى ، دیگرى را به خانه خویش خواند گفت : تا نان و نمکى با هم بخوریم . مرد، گمان کرد که آن کنایه از غذایى لذیذست ، که صاحب خانه براى او آماده کرده است . و با او رفت : اما، صاحب خانه ، بر نان و نمک چیزى نیفزود. در این میان ، خواهنده اى بر در ایستاد و صاحب خانه بارها جوابش کرد و نرفت . و او گفت : برو! و گرنه بیرون مى آیم و سرت را مى شکنم مهمان گفت : به راه خود برو! که اگر راستى نویدش را در بیم را دادنش نیز مى دانستى . متعرض وى نمى شدى .
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
فرزدق ، سلیمان بن عبدالملک را قصیده اى سرود، و در آن ، گفت : آن زنان شب را در کنار من به روز آوردند و من مهر از در بسته برداشتم . خلیفه او را گفت : واى بر تو اى فرزدق ! در نزد من به زنا اقرار دادى و ناگزیر از اجراى حد بر توام . و او گفت : کتاب خدا حد از من برداشته است . گفت چگونه ؟ گفت : (والشعراء یتبعهم الغاوون الى قوله : و انهم یقولون مالا یفعلون ) سلیمان خندید و او را جایزه داد.
حکایات تاریخى ، پادشاهان
پادشاه هند، نامه اى طولانى به هارن الرشید نوشت و در آن ، او را تهدید کرد. هارون ، به پاسخ نوشت : پاسخ آنست که ببینى ، نه بخوانى .
شعر فارسى
از نشناس :

سر بر آور! که وقت بیگه شد

تو، به خوابى و کاروان بگذشت

از قاسم بیگ حالتى :

دلدار اگر به دام خویشم فکند

وز نو، نمکى بر دل ریشم فکند

ترسم به غلط ربوده باشد دل را

بیند که همانست ، به پیشم فکند

بر روى دلم فکند یک زمزمه عشق

زان زمزمه ام ز پاى تا سر همه عشق

حقا! که به عهدها نیایم بیرون

از عهده حق گزارى یکدمه عشق

اى تازه گل به ناز پرورده من

وى آفت جان بر لب آورده من

خواهم که تو را خداى رحمى بدهد

تا بگذرى از گناه ناکرده من

و نیز از اوست :

در کوى خودت مسکن و ماءوا دادى

در بزم وصال خود، مرا جا دادى

القصه ! به صد کرشمه و ناز، مرا

عاشق کردى و سر به صحرا دادى

از سعدى :

حدیث عقل ، در ایام پادشاهى عشق

چنان شده ست که فرمان حاکم معزول

حکایاتى از عارفان و بزرگان
هشام ، یکى از پارسایان شام را گفت : مرا پند ده ! و او گفت : (ویل للمطففین ) آنگاه گفت : این ، درباره کسى ست که پیمانه و میزان را کم نهد، حال آن که پیمانه و میزان ببرد، چگونه خواهد بود؟ هشام از سخن او گریست .
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
محمد بن شبیب غلام نظام - گفت : به بصره رسیدم و به خانه امیر رفتم . و افسار از خر خویش گشودم . کودکى خر را به بازى کردن گرفت . گفتم : رهایش کن ! گفت : براى تو نگاهش مى دارم . گفتم : نمى خواهم نگاهش ‍ دارى . گفت : از دستت مى رود. گفتم : باکى نیست که از دست برود. گفت : حال ، که چنین است ، آن را به من بخش ! و من در برابر سخن او، بى جواب ماندم .
نکته هاى پندآموز، امثال و حکم
از سخنان بزرگان : بخشنده ، دلى شجاع دارد و بخیل ، چهره اى شجاع گمشده را چندان جستجو مکن ! که موجود را گم کنى .
حکایاتى کوتاه و خواندنى
عاشقى را گفتند: اگر مستجاب الدعوه بودى ، به دعا، چه مى خواستى ؟ گفت : برابر شدن عشق میان من و محبوب ، تا دلهاى ما، به پنهانى و آشکارا یکى شود.
حکایاتى کوتاه و خواندنى
پادشاهى اقلیدس را خواست تا به حضور وى رود. نرفت و به او نوشت : آن چه تو را از آمدن نزد ما باز داشته است ، ما را نیز از آمدن به نزد تو منع کرده است .
مردى یوسف را گفت : ترا دوست دارم . و او گفت : من جز به محبت به بلا نیفتادم پدرم مرا دوست داشت و به چاه افتادم و همسر عزیز مرا دوست داشت و چند سال به زندان افتادم .
سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )
از مؤلف :

در بزم تو اى شمع ! منم زار و اسیر

در کشتن من هیچ ندارى تقصیر

با غیر سخن کنى ، که : از رشک بسوز!

سویم نکنى نگه ، که : از غصه بمیر!

رویت که زباده لاله مى روید ازو

وز تاب شراب ، ژاله مى روید ازو

دستى که پیاله اى زدست تو گرفت

گر خاک شود، پیاله مى روید ازو

جانى دگر نماند، که سوزم ز دیدنت

رخساره در نقاب ز بهر چه مى کنى

بى حجابانه درآ از در کاشانه ما

که کسى نیست بجز درد تو در خانه ما

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
در کتاب (المدهش ) در رویدادهاى سال 241 گفته شده است ، که پیش ‍ از غروب آفتاب ، تا طلوع فجر، در شرق و غرب ، ستاره باران شد و ستارگان همچون ملخ به پرواز درآمدند. و در سال بعد، در (سویدا) سنگ باران شد و آن ناحیه ایست در مصر، و وزن سنگها هر یک ده رطل بود. و در رى و گرگان و تبرستان و نیشابور و اسفهان و قم و کاشان و دامغان ، در یک زمان ، زلزله روى داد. که در اثر آن ، در دامغان بیست و پنج هزار تن کشته شدند و کوه ها از هم شکافت و برخى به برخى نزدیک شد. و کوهى در یمن به حرکت آمد و کشتزارهاى برخى کسان ، در جاى کشتزارهاى دیگرى قرار گرفت . و پرنده سپیدى به حلب پدید آمد و چهل روز بانگ مى کرد که : (یا ایها الناس اتقو الله ) سپس پرید و فرداى آن ، آمد و همان بانگ کرد. آنگاه رفت و دیگر دیده نشد. و مردى در یکى از روستاهاى اهواز در گذشت و پرنده اى بر جنازه او فرود آمد و به فارسى بانگ کرد که : خدا بر این مرده و حاضران بر جنازه اش ببخشاید!
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر...
چون جالینوس درگذشت ، در جیب او پاره اى کاغذ یافتند که بر آن نوشته بود: آن چه را که در حد میانه روى بخورى ، به تن تو مى رسد، و آن چه را به صدقه دهى ، به روحت و آن چه را که از پى بگذارى به دیگرى رسد. و نیکوکار، زنده است ، اگر چه به دنیاى دیگر کوچ کند. و بدکار، مرده است ، اگر چه به دنیا ماند. قناعت ، مایه آسایش است . تدبیر، اندک را افزونى مى دهد. و آدمى زاد را چیزى سودمندتر از توکل به خدا نیست .
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
در کتابى به خطى قدیمى دیدم که : عشق ، رازیست روحانى که از عالم غیب ، به دل فرود مى آید و از آن رو، آن را (هوى ) گفته اند. و (عشق ) را از آن رو (حب ) نامیده اند که به (حبه دل ) که منبع زندگى ست ، فرود مى آید. و چون به آن پیوندد، به همه اعضا سرایت کند و در هر جزئى ، صورت محبوب را پایدار مى کند چنان که گفته اند: چون اعضاى بدن حلاج را از هم گسیختند، خونش به هر جا که چکید، الله الله نقش مى زد و خود، در این باره گفت : هیچ عضو و بندى از بدن من نبود که ذکرى از شما در آن نباشد.
و نزدیک به این مضمون را جامى سروده است :

شنیدستم که روزى کرد لیلى

به قصد فصد، سوى نیش میلى

چون زد لیلى به حى نیش از پى خون

به هامون رفت خون از دست مجنون

و نظیر این ، از زلیخا حکایت شده است ، که روزى رگ گشود، و از خون او بر زمین ، نام یوسف نقش بست . و صاحب کشاف گفته است از این ، شگفت مدار! که شگفتى هاى دریاى محبت ، زیادست .
سخن عارفان و پارسایان
شبلى شنید که مؤ ذنى اذان مى گفت . و او گفت : غفلت ، شدیدست و دعوت ، مکرر.
سخن عارفان و پارسایان
جنید بر مردى گذشت که لب هایش مى جنبید. او را گفت : به چه کار مشغولى ؟ گفت : خدا را ذکر مى گویم . گفت : ذکر، ترا از مذکور باز داشته است .
حکایاتى کوتاه و خواندنى
زنى عرب در موقف عرفات مى گفت ! پروردگارا! چه قدر راه تنگ است ! بر آن کس که تو راهنمایش نباشى و وحشت انگیزست بر آن کس که تو انیسش نباشى .
حکایات تاریخى ، پادشاهان
اردشیر، بنایى شگفت انگیز ساخت و حکیمى را گفت : در آن ، عیبى مى بینى ؟ حکیم گفت : همانند آن ندیده ام . اما آن را عیبى هست . گفت : چه ؟ گفت : آن که تو را از آن بیرون برند، که باز نیایى و به جایى برند که دیگر نیایى . و اردشیر گریست .
حکایات تاریخى ، پادشاهان
چون جعفر برمکى کشته شد، ابونواس گفت : بخدا! که کرم و فضل و ادب مرد. او را گفتند: تو به روزگار زندگى اش او را هجا نگفتى ؟ گفت : بخدا! که آن از بدبختى و هوى پرستى من بود. و چگونه در دنیا همانند او در بخشش و ادب پدید خواهد آمد؟ که وقتى ، شعرى از من در وصف خویش ‍ شنید بیست هزار درهم مرا فرستاد و گفت : با این ، جامه هایت را بشوى !
حکایاتى کوتاه و خواندنى
فاضلى گفت : همه خوشى هاى دنیا گذشت و تنها از آن ، خارش جرب و فرو افتادن به چاهى بازماند.
حکایاتى کوتاه و خواندنى
سنگى به سوى یک چشمى آمد و بر چشم سالم او خورد. او دست به هر دو چشم نهاد و گفت : خدا را سپاس که روز خویش به شب آوردیم .
شعر فارسى
از سلامان و ابسال جامى :

کرد پیرى عمر او هشتاد سال

از حکیمى حال ضعف خود سؤال

گفت : دندانم ز خوردن گشته سست

ناید از وى شغل خاییدن درست

منتى باشد ز تو بر جان من

گر برى این سستى از دندان من

گفت با او پیر دانشور حکیم

کاى دلت از محنت پیرى دونیم

چاره ضعف ز پس هشتاد سال

جز جوانى نیست . وین باشد محال

رشته دندان تو گردد قوى

گر ازین هشتاد، چل واپس روى

لیک ، چون واپس شدن مقدور نیست

گر به این سستى بسازى ، دور نیست

چون اجل از تن جدایى بخشدت

از همه سستى ، رهایى بخشدت

بود که بیند و رحمى نماید اى همدم !

ز گریه پاک مکن چشم خونفشان مرا!

شعر فارسى
از سبحة الابرار جامى :

اى به پهلوى تو دل در پرده !

سر ازین پرده برون ناورده

یکدم از پرده غفلت به در آى !

باشد این راز شود پرده گشاى

نیست این پیکر مخروطى دل

بلکه هست این قفس طوطى دل

گر تو طوطى ز قفس نشناسى

بخدا! ناس نیى ، نسناسى

دل ، شه خرگهى است ، این خرگاه

نام خرگه ننهد کس بر شاه

شه دگر باشد و خرگاه ، دگر

ترک خرگه کن و بر شاه نگر!

غنچه دل ، چو شگفتن گیرد

در وى آفاق نهفتن گیرد.

عالم و عالمیان در وى گم

همچو یک قطره نم در قلزم

تن به جان زنده و جان زنده به دل

نیست هر جانور ارزنده به دل

زنده بودن به دل ، از محرمى است

این هنر، خاصیت آدمى است

این که در پهلوى چپ مى بینى

به ، اگر پهلو از او در چینى

راستى جوى ! که در پهلویش

دل و جان زنده شود از بویش

دل ، شود زنده زبى خویشتنى

نه ز پر مکرى و بسیار فنى

به ، اگر حاصل خود را سوزى

که به تحصیل ، چراغ افروزى

به چراغى چه شوى روى به راه ؟

که کند دود ویت خانه سیاه .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
ابوالعیناء گفت : پسر کوچک عبدالرحمان بن خاقان مرا شرمسار کرد. که او را گفتم : دوست دارم پسرى همانند تو داشته باشم . گفت : این به دست تست . گفتم : چگونه ؟ گفت : پدر مرا به خانه خویش بر!
شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار
در یکى از کتاب هاى تاریخى معتبر دیدم که : (معن بن زایده ) به شکار رفته بود. تشنه شد و در آن حال ، هیچیک از غلامانش آبى با خود نداشتند. در این هنگام دو دختر از یکى از قبایل ، بر او گذشتند. که در گردن هر یک مشکى آب بود. معن از آن مشک ها آب نوشید و غلامان خویش را گفت : با شما پولى هست تا آن ها را بخشش کنیم . و گفتند: هیچ نداریم . و او، به هر یک از آندو، ده تیر داد که پیکان آن ها از طلا بود. یکى از آن دو دختر، به دیگرى گفت : واى بر تو! این رفتار، جز از آن معن بن زایده نیست . بیا! تا هر یک در وصف او، شعرى گوییم .
یکى گفت :
بر تیر خویش ، پیکان طلا نشانده و از کرم به دشمن مى اندازد. تیرى که بهاى آن ، بیمار را درمانست و مرده را کفن بها.
و آن دیگرى گفت :
رزمنده اى که از زیادى بخشش ، نکوکارى او دوست و دشمن را فرا گرفته است . پیکان تیر خویش را از آن رو از طلا ساخته است ، تا کارزار، او را از بخشش باز ندارد.
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
حکیم بن ظریف را گفتند: شود که مردى نودوپنج ساله صاحب فرزندى شود؟ گفت : آرى . اگر در همسایگى اش مرد بیست و پنج ساله اى باشد.
شعر فارسى
از نظامى :

کسى کاو آدمى را کرد بنیاد

کجا گنجد به وهم آدمى زاد؟

نه دانا زان خبر دارد، نه اوباش

که فکر هر دون کون آمد چو خفاش

تو شوخى بین ! که ادراک اندرین راه

نظر مى افکند با چشم کوتاه

شعر فارسى
از مطلع الانوار:

حرف الهى چو بر آرد علم

زهره قلم را که نگردد قلم

معرفت ار جوید ازین پرده یار

شحنه غیرت کندنش سنگسار

ور کند اندیشه بر این دو ستیز

دست سیاست زندش تیغ تیز

حرف کمالش ز خط کبریا

مهر زده بر دهن انبیاء

با صفتش پرده نشیننده تر

کورتر آن چشم ، که بیننده تر

شعر فارسى
از مثنوى :

گفت لیلا را خلیفه کان تویى

کز تو مجنون شد پریشان و غوى

از دگر خوبان تو افزون نیستى

گفت : خامش ! چون تو مجنون نیستى

و این ابیات را حسن دهلوى ، در یکى از غزلهایش آورده است :

مرد نیى ، گر همه دل ، خون نیى

لاف محبت چه زنى ؟ چون نیى

با تو چه ضایع کنم افسون عشق ؟

مرده دلى ، قابل افسون نیى

بلهوسى گفت به لیلى به طنز

رو! که چنین قابل و موزون نیى

لیلى ازین حال بخندید و گفت

با تو چه گویم ؟ که تو مجنون نیى

اى حسن ! احوال تو دیگر شده ست

آن چه تو اول بدى ، اکنون نیى

از یکى از شاعران پارسى گوى :

آن ها که ربوده الستند

از عهد الست باز، مستند

تا شربت بیخودى چشیدند

از بیم و امید، باز رستند

چالاک شدند پس به یک گام

از جوى حدوث ، باز جستند

اندر طلب مقام اصلى

دل در ازل و ابد نبستند

فانى زخود و به دوست ، باقى

این طرفه که نیستند و هستند

این طایفه اند اهل توحید

باقى ، همه خویشتن پرستند

شعر فارسى
از نظامى :

اگر بودى فلک را اختیارى

گرفتى یک زمان یک جا قرارى

زما صد بار سرگردان ترست او

زما، در کار خود حیران ترست او

یک یک ، هنرم بین و گنه ده ده بخش !

جرم من خسته ، حسبة الله بخش !

از باد فنا آتش کین بر مفروز!

ما را به سر خاک رسول الله بخش !

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
سبب آن که روزهاى پایانى سرما را (ایام عجوز) (سرماى پیره زن ) نامیده اند، آنست که حکایت کنند: پیرزن غیب گوى عربى قوم خویش را خبر داد که سرما فرا خواهد رسید و آنان به سخن او اعتنا نکردند، تا آن که سرما فرا رسید و کشت هاى آنان را تباه کرد. از این رو، آن را (ایام عجوز) یا (سرماى عجوز) گفته اند.
جارالله زمخشرى ، در کتاب (ربیع الابرار) گفته است شاید بدان سبب است که این روزها، پایان سرماست . و نیز گفته اند: پیرزنى از فرزندان خویش خواست ، تا او را به شوهر دهند و آنان ، با او شرط کردند که هفت شب در هواى سرد به سر برد و چنین کرد و مرد.
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
در کتاب ربیع الابرار آمده است که : از شگفتى ها این که بغداد سرزمین خلیفه هاست . و حتى یک خلیفه در آن نمرده است .
حکایات پیامبران الهى
از یکى از بانوان پیامبر (ص ) روایت شده است که گفت : گوسفندى کشتیم و بدان صدقه دادیم . مگر کتفش مانده بود. پیامبر (ص ) را گفتم : جز کتفش ‍ نمانده است و پیامبر (ص ) فرمود. همه آن باقیست ، جز کتفش .
سخن عارفان و پارسایان
حسن بصرى گفت : یقین بى شکى را شبیه تر به شک بدون یقین ، همانند مرگ ندیده ام .
سخن عارفان و پارسایان
مردى (ابى درداء) را گفت : چرا مرگ را ناخوش داریم ؟ گفت : چون آخرت خود خراب و دنیاتان آباد کرده اید و ناخوش دارید که از آبادى به ویرانى نقل کنید.
حکایاتى از عارفان و بزرگان
حسن بصرى ، مردى را که بر جنازه اى حاضر بود، گفت : مى بینى که اگر این مرد به دنیا بازگردد به عمل نیکى دست زند؟ گفت : آرى ! گفت : اگر او باز نگردد، تو چنان باش !
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
از آن ها که (مسیلمه ) به هم بافته است : و الزارعات زرعا فالحاصدات حصدا فالذاریات ذروا فالطحنات طحنا فالعاجنات عجنا فالا کلات اکلا و یکى از ظریفان عرب گفته است : فالخاریات خریا
حکایات پیامبران الهى
در محاضرات آمده است که امام على بن موسى الرضا (ع ) نزد ماءمون بود که هنگام نماز فرا رسید. خادمان ، ماءمون را آب و تشت آوردند. امام (ع ) فرمود: کاش این کار را خود انجام مى دادى ؟ که پروردگار بزرگ فرمود:(فمن کان یرجوالقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا)
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
در محاضرات آمده است که : زنى زیباروى از مردم بادیه در آیینه نگریست و همچنان که آینه در دست داشت ، شوهر زشت روى خویش را گفت : امیدم آنست که من و تو، به بهشت رویم .شویش گفت : از چه روى ؟ گفت : من به تو مبتلا شدم و بردبار بودم و مرا نیز چون نعمتى به تو ارزانى داشت و سپاس گفتى و صابر و شاکر، هر دو، به بهشت روند.
شعر فارسى
از (یوسف و زلیخا)ى جامى :

چو از مژگان فشانى قطره آب

چو آتش افکند در جان من تاب

زمعجزه هاى حسن تست دانم

که از آب افکنى آتش به جانم

شعر فارسى
از نشناس :

فریاد! که هر طایر فرخنده که دیدم

صیاد زمرغان دگر، بسته ترش داشت .

شعر فارسى
از محتشم

دارد زخدا خواهش جنات نعیم

زاهد به ثواب و من به امید عظیم

من ، دست تهى مى روم ، او تحفه به دست

تا زین دو، کدام خوش کند طبع سلیم ؟

حکایات تاریخى ، پادشاهان
در یکى از کتاب هاى تاریخى دیدم که چون (فضل بن سهل ) در گرمابه اى به سرخس کشته شد - آنچنان که در کتابها آمده است - ماءمون به نزد مادرش فرستاد، تا آن چه از سهل مانده است از جواهر گرانبها و کالاهاى نفیس و امثال آن ، که در خور خلیفه است ، به نزد ماءمون فرستد. و او سبدى قفل شده و مهر شده به مهر فضل را به نزد او فرستاد. چون ماءمون ، آن را گشود، در آن ، نامه اى بود، به خط فضل ، که در آن ، چنین نوشته بود: (بسم الله الرحمن الرحیم ) این ، حکمى ست که خداوند بر فضل نهاده است که چهل و هشت سال زندگى کند و میان آب و
آتش کشته شود.


***
*****
مطالب جذاب
کشکول شیخ بهایی دفتراول
کشکول شیخ بهایی دفتردوم
کشکول شیخ بهایی دفترسوم
کشکول شیخ بهایی دفترچهارم
کشکول شیخ بهایی دفترپنجم
داستان های آموزنده
خواندنی های شگفت آور
آیا می دانید؟....حتما بخوانید
عدد 13 را مبارک می‌دانم
زندگینامه پیامبراسلام(ص)
بخش سریال نرم افزارها
چند روش برای تقویت مغز
سرگذشت اسکنر مقدونی
نگاهی به دیوار چین..............
حر شهدای جنگ که بود؟؟؟
چرا نام ائمه در قرآن نیامده؟.......
قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا(ص)
چهل نکته درباره حرم امام رضا(ع)
فیلترینگ و نظارت بر اینترنت درجهان
تونل توحید در مقایسه با تونل خرم-زال
بیو گرافی شیطان رجیم ........
بومی‌سازی یک سامانه موشکی
کارت هوشمند سوخت................
یورش به حوزه 117 ...............
مادرشهیدی که بازیگر شد
ناگفته‌های دیدار نمایندگان‌کاندیداها با رهبری
سورپریز پارتی های زهره کاظمی
افشای ابعاد تازه‌ای از "فتنه‌ بزرگ"
با موزیلا فایرفکس باشید
دانلودکتب فیزیک پیام نور
دانلود کتب کامپیوتر پیام نور
دانلودکتب ریاضی پیام نور
دانلودکتب صنایع پیام نور
دانلودکتب آمار پیام نور
بمب اتم چیست ؟
سایت های کاربردی
قضاوت با شما
آموزش آپدیت نود32 واسمارت سچریتی
motherboard چیست و چه کاری انجام می دهد ؟
CPU چگونه ساخته میشود؟
عکس هایی از دختر میرحسین موسوی
مصر به روایت کاریکاتور
تنظیمات موزیلا فایر فکس
وهن مسجد مقدس جمکران در سایت منتسب به موسسه تنظیم
تصاویرهتاکین به امام هادی در فیس بوک
گفت‌وگوی رجانیوز با ابوشریف از اولین فرماندهان سپا
آثار و خواص تمام یک‌صد و چهارده سوره قرآن کریم
«علی مع الحق والحق مع علی»
تاریخچه وهابیت
متن کامل خطبه پیامبر اکرم(ص) در غدیر خم
متن کامل غدیر خم (عربی)
متن نامه عمر بن خطاب به معاویه
خلاصه‌ای از زندگانی حضرت فاطمه(س)
علمای معتبر اهل سنتی که شیعه شده اند
این واقعیت ها شما را شگفت زنده می کنند!
فشارخون بالا
آشنایی با اصحاب ایرانی ائمه(ع)
من هم در اغتشاشات 88 بودم
دانلودسخنرانی های دکتر عباسی
سخن بزرگان
خداوند سبحان، کسی را که صاف و بی آلایش، آسان گیر و در راه باشد، دوست دارد . [امام علی علیه السلام]
عضویت
 
اوقات شرعی