امام صادق (ع ) فرمود: فلانى و فلانى و عبدالرحمان بن عوف آمدند تا پیامبر (ص ) را اذیت کنند.
اولى گفت : خدا ابراهیم (ع ) را خلیل و دوست خود قرار داد با تو چه کار کرد؟!
دومى گفت : خدا موسى را کلیم خود قرار داد با تو چه کار کرد؟!
عبدالرحمان بن عوف گفت : عیسى بن مریم ، مرده را به اذن خدا زنده مى کرد تو چه کار مى توانى انجام بدهى ؟!
حضرت به اولى گفت : (( خدا ابراهیم را خلیل خود قرار داد و مرا حبیب خود )) .
به دومى گفت : (( خدا با موسى از پشت پرده سخن مى گفت و من عرش خدا را دیدم و با او سخن گفتم )) .
به سومى گفت : (( عیسى بن مریم مرده را به اذن خدا زنده مى کرد و اگر بخواهید من مردگان شما را زنده مى کنم )) .
گفتند: (( آرى ، مى خواهیم )) . و به این خاطر هم در آنجا جمع شده بودند.
پیامبر (ص ) على (ع ) را طلب کرد، و به او فرمود: (( اینها را به قبرستان ببر )) سپس به آنها گفت : (( دنبال على (ع ) بروید )) . وقتى به وسط قبرستان رسیدند، حضرت سخنانى گفت که زمین لرزید و دگرگون شد. قلبهاى آنها را وحشت گرفت و ترسیدند و نتوانستند آن را تحمل کنند.
گفتند: یا على ! خدا از تقصیرات تو بگذرد از تقصیر ما بگذر.
حضرت فرمود: پس به سوى خدا برگشتید.
پیامبر اکرم (ص ) کسى را فرستاد و على (ع ) را برگرداند
کرامات امام علی (علیه السلام)