سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانلود ، آموزش ، فول آلبوم، نرم افزار، مباحث شیعه وسنی،عکس وتصویر، با انواع خواندنی های جذاب ومطالب متفرقه دیگر

آمار
امروز 25
 دیروز 49
 کل  1169376
لینک دوستان
فرزانگان امیدوار
شقایقهای کالپوش
TOWER SIAH POOSH
کانون فرهنگی شهدا
****شهرستان بجنورد****
.: شهر عشق :.
بوی سیب
منطقه آزاد
انسان جاری
برادران شهید هاشمی
اواز قطره
محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
کلبه تنهایی
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
این نیز بگذرد ...
xXx عکسدونی xXx
نمی دونم بخدا موندم
آرمان
گرگ و میش
از فرش تا عرش
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
چاهورز اسپورت و دیدنیهای ان
*مظلومیت اهل البیت(علیهم السلام)*
.:؛ حقوق و حقوقدانان ؛:.
جیگر نامه
صدفم چشم به راهتم برگرد
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
همه رقم مفت!!!!!
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
مدیا ای آر
تسنیم
عشق نردبانی برای لمس رویا ها
شاخه شکسته
تنهایی من
حروفهای زیبای انگلیسی
عشق طلاست
موج سوم
فقط به عشق تو سمیرا من این دنیا را دوست دارم
عشق بی انتها
صفاسیتی
دکتر علی حاجی ستوده
پسران جوان
آموزش های لینوکس
آموزش های مایکروسافت
سیسکو
آموزش انتقال صدا و تصویر
آموزش ستاره شناسی
موبایل مجانی
دفاع مقدس
آموزش وبلاگ نویسی
آموزشی
مرکز دانلود مهندسی عمران
بهترین دانلود ها
دانلود بهترین فیلم های 2008
آموزش خیاطی
آموزش آشپزی
آموزش داستان نویسی
آموزش برق
آموزش رانندگی
آموزش آرایشگری
آموزش تعمیر موبایل
آموزش بازیگری
آموزش مکانیک خودرو
مجله اینترنتی خانواده گی
سایت کودک و نوجوان شبکه آموزش -آموزش نقاشی
آموزش قرآن
آموزش عربی
آموزش انگلیس
آموزش فرانسه
مجموعه آموزش چینی
آموزش در ورزش
آموزش شوهرداری
برنامه نود90
ایسنا ورزشی
پخش زنده فوتبال
اخبار دانشگاه ازاد - ازمون
دانشگاه خلیج فارس بوشهر
دانشگاه پیام نور بوشهر - همه واحد ها
دانشگاه پیام نور واحد بوشهر
انتخاب رشته پیام نور
نمرات پیام نور
مجازی و غیر مجازی
کتابهای پیام نور
بازارکار
ثبت نام کارت هوشمند سوخت - موتور سیکلت
رهگیری کارت هوشمند ماشین - پست
گاز سوز کردن ماشین
کارت سوخت گازوییل
بانک الکترونیک صادرات
همراه اول
ایرانسل
پخش زنده تلویزیون
سروش سیما
نظر سنجی صدا و سیما
تیتراژ تلویزی.ن
تیتراژ تلویزیون
اس ام اس
مجلس
شیخ انصاریان
شهید آوینی
مهدویت
سازمان شنجش
دیکشنری آنلاین
مقالات | خدمات مهندسی و صنایع برق ایران
بانک بان
مرکز عمران ایران
دانلود نرم افزار های حسابداری
استاندارهای حسابداری
وام
گروه مستند سراج
دایرکتوری وبلاگ های ایرانی
ورزش بانوان یا خیابانگردی
سامانه ارسال ایمیل تبلیغاتی
تک شاخ
طراح وب سایت
«چی شد چادری شدم؟»
سایت حمایه الشعب البحرینی
کشکول شیخ بهایی دفتراول

سخنان مؤلف کتاب
به نام پروردگار بخشنده مهربان
سپاس پروردگار یگانه یارى رسان را، و درود بر سرورمان محمّد(ص ) و دودمانش !
هنگامى که گردآورى کتاب (توبره ) را به پایان رساندم کتابى که نیکوترین و شیرین ترین مطلب از هر دست در آن گرد آمده است - و آن ، کتابى است که در آغاز روزگار جوانى آن را تلقین و تنظیم کرده ام ، با ترتیبى که از یارى باطن مایه گرفته است . و در آن مطالبى گنجانده ام ، که هرکسى بدان راغب است و دیدگان از آن لذت مى برند. و شامل است بر گوهرهایى از تفسیر و تاءویل هاى بین و چشمه هاى اخبار و آثار نیکو و حکمت هاى تازه ، که دل ها به نور آنها روشن مى شوند. و کلماتى جامع چون ماههاى تابان در آن روشن کرده ام ، و از بوى هاى خوش آن ، مشام جانها را معطّر ساخته ام . وارداتى در آن گنجانده ام ، که استخوانهاى پوسیده را زندگى مى بخشد و ابیات نیکویى که از روانى ، همچون شرابى خوشگوار در قدح ها جاى گرفته اند. و حکایات دلنشینى که جانهاى خسته را آرامش مى بخشند. درهاى پراکنده نفیسى که شایسته آنند، که : با نور، و بر چهره حور نگاشته شوند.
در لابلاى سخنان گوناگون ، بحث هایى را در یافته ام و ستیزهاى گوناگونى را که خاطر من به هنگام اشتغال به تحصیل بدانها متوجه بوده است ، در آن آورده ام . با ترتیبى شگفت انگیز و پیراستگى زیبایى که پیش از آن ، سابقه نداشته است . پس از این ، به مطالب کمیاب و دیگرى دست یافتم ، که طبیعت هاى سالم بدانها توجه دارند و گوشها به شنیدن آن ، علاقه بسیار از خود نشان مى دهند. سخنان نیکویى که خاطر غمگین را شاد مى کنند و همچون گوهرها، شایسته نگهدارى اند و لطیفه هایى که روشن تر از باده صافى اند و پر فروغ تر از روزگار جوانى . اشعارى که گواراتر از آب زلالند و لطیف تر از سحر حلال . پندهایى که چون بر سنگ خوانده شوند آن را از هم بپاشند و اگر بر ستارگان عرضه گردند؛ آنها را بپراکنند نکته هایى نیکوتر گل هاى سرخ گونه ها ورقت انگیزتر از شکایت عاشقان .
پس ، از خدا توفیق خواستم ، تا آن مطالب را در کتابى همانند کتاب پیشین بگنجانم و مصداق این مثل همگانى باشم که (کم ترک الاوّل للاخر) (چه بسا اولینى که به پاس دومى ، رها شد.) و هنگامى که مجالى براى ترتیب آن نیافتم ، و روزگار نیز چنین فرصتى به من نداد، آن را همانند سبدى قرار دادم ، که در آن ، ارزان بها و گران قیمت در کنار هم قرار گیرند، یا همچون گردنبدى که دانه هاى آن ، از هم بپاشد. و آن را (کشکول ) نامیدم ، تا با نام آن کتاب دیگرم برابرى کنم . و از آن کتاب ، در این یکى ، چیزى نیاوردم و برخى از صفحات آن را سپید گذاشتم تا به هنگام خود، از رویدادها پر سازم تا کشکول پر نباشد، زیرا، بینوایى که کشکول ، آلت گدایى اوست ، چون کشکولش پر شود، از خواستن روى بر تابد.
اکنون دیدگانت را در باغ هاى آن ، به گردش در آور! و ذوق خود را از نهرهاى آن سیراب کن ! و طبع خویش در باغ هاى آن ، به چرا درآور! و نورهاى حکمت و دانش را از مشرق آن ، بر گیر! و دندان طمع خویش را برهم بفشار! تا مبادا در اندیشه طمع ورزى بر آیى . این کتاب ، و آن کتاب دیگر را مونس تنهایى و انیس بى همدمى و مایه آرامش خویش ساز! تا این دو، هم صحبتان خلوت و رفیقان سفر و ندیمان حضر تو باشد، زیرا که این دو، هم سایگان نیک و داستان سرایان عالى تبار و استادان فروتن و معلمان متواضعند، و بلکه این دو کتاب ، دو باغند، که گل هایش شکفته شده است و زنهاى صاحب جمالند، که گونه هایشان دو گل سرخ به بار آورده است ، و آواز خوان هاى پرغرورى هستند که چهره خود را پوشانده اند. پس ، آنان را از آن که نمى خواهد، دور کن ! و این دو را جز به آن که طالب است عرضه مدار!
کسى که دانشى را در اختیار نادانان بگذارد، آن دانش را تباه کرده است و آن که شایستگان را از دانش باز دارد، به آنها ستم کرده است .
تفسیر آیاتى از قرآن کریم
بیان مفسران ، در (ایاک نعبد و ایاک نستعین )
در این که آیه شریفه (ایاک نعبد و ایاک نستعین ) متکلم به (نون جمع ) است و نمازگزار، در مقام فروتنى و شکستگى ، چند وجه آورده اند، و نیکوترین آنها، اینست که : (امام رازى ) در (تفسیر کبیر) آورده است . و خلاصه آن ، چنین است که : در شریعت مطهر (اسلام ) کسى که چند جنس گوناگون را در یک معامله بفروشد، و برخى از آنها معیوب باشد، مشترى مى تواند، یا همه آنها را بخرد، و یا همه آنها را پس بدهد. اما اختیار ندارد که معیوب ها را پس بدهد و بى عیبها را بردارد و در این مورد، چون نمازگزارى بیند که عبادت او معیوب و ناقض است ، آن را به تنهایى به پیشگاه پروردگار عرضه نمى کند، بلکه آن را به انضمام عبادت همه عبادت کنندگان : از انبیا و اولیا و نیکان ضمن یک معامله عرضه مى دارد. بدان امید، که عبادت او در این ضمن پذیرفته شود. زیرا که تمامى آن عبادات ها رد نمى شود. زیرا، هرگاه ، برخى پذیرفته شوند، برخى پذیرفته نشوند. پذیرفتن سالم و نپذیرفتن معیوب ، تبعیض در یک صفقه (عقد ربیع ) است و این ، موردى است که پروردگار، بندگان خویش را از آن ، باز داشته است . پس ، چگونه شایسته کرم پروردگارى اوست ؟ او راهى جز پذیرش همه در پیش نیست و مراد حاصل است .
سخن عارفان و پارسایان
یکى از اصحاب حال ، روزى به یارانش مى گفت : اگر به ورود به بهشت و گزاردن دو رکعت نماز مخیر مى شدم ، گزاردن دو رکعت نماز را بر مى گزیدم او را گفتند: چگونه ؟ گفت : زیرا که در بهشت به حظ خود مشغول خواهم شد و در گزاردن دو رکعت نماز، به حق پرورگار خویش .
حکایاتى از عارفان و بزرگان علم و دین
در احیاء آمده است که : عارفى شبلى را به خواب دید و او را پرسید که : خداوند با تو چه کرد؟ گفت : با من ستیزه کرد؛ تا نومید شدم . پس چون نومیدیم را دید، مرا در رحمت خود فرو برد.
حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنى
کسى ، صاحب کمالى را در خواب دید، و از حالش پرسید. و او خواند: به حساب ما رسیدند. پس آنگاه ، منت گذاردند و ما را آزاد ساختند. آرى ، شیوه شهر یاران با بندگان خود چنین است ، که با آنان مدارا کنند.
عبدالملک بن مروان به هنگام مرگ ، از کاخش ، گازرى را که لباس هاى شسته شده را به زمین مى زد، نگاه کرد و گفت : اى کاش من لباسشو بودم ! و عهده دار خلافت نشده بودم ! پس سخنش به (ابو حازم ) رسید و در پاسخ گفت : سپاس پروردگار را که آنان را در مرتبه اى قرار داد که چون مرگشان فرا رسید، آرزوى آن کنند که در مقامى باشند که ما، در آنیم و چون مرگ ما فرا رسد، آرزو نکنیم که در مقام آنان باشیم .
سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهى
معاذ بن جبل گفت : پیامبر را گفتم : مرا به کارى آگاه کن که به بهشتم برد! و از آتش دوزخ دور دارد. رسول (ص ) گفت : از کار بزرگى سؤ ال کردى . اما بر کسى که آن را انجام دهد دشوار نیست . خدا را بندگى کن ! و هیچ چیز را انباز او قرار مده ! و نماز به پا دار! و زکاة بده ! و در ماه رمضان روزه بگیر و حج خانه خدا را به جاى آر! پس آنگاه گفت : خواهى ترا به درهاى خیر هدایت کنم ؟ گفتم : آرى اى فرستاده خداوند! گفت : روزه همچمون سپرى است و صدقه آتش خطاکارى ها را خاموش مى کند. همچنانکه آب ، آتش ‍ را فرو مى نشاند. نماز انسان در دل شب ، شعار نیکوکارانست . سپس این آیه را برخواند: (تتجافى جنوبهم عن المضاجع ...) سپس گفت : خواهى تو را به اساس هر کار و ستون استوار و نقطه اوج آن آگاه کنم ؟ گفتم : آرى اى فرستاده پروردگار! گفت : پایه آن اسلام است و ستون استوار آن نماز و نقطه اوج آن جهاد در راه خدا است سپس گفت : خواهى تو را به اساس ‍ کلى آن را آگاه کنم گفتم آرى اى فرستاده خدا گفت : این را در اختیار خود بگیر و به زبانش اشاره کرد. گفتم : آیا ما را به آنچه گوییم باز خواست کنند؟ گفت : اى معاذ! مادرت به عزایت بنشید! جز اینست که مردمى که به رو، یا دماغ در آتش افتد، درو شده زبانهاى خود بوده اند.
حکایاتى از عارفان و بزرگان علم و دین
زاهدى گفته است : نماز سى ساله خود را که در صف نخست نمازگزاران ، به جا آورده بودم ، به ناچار، به قضا برگرداندم . از آن روى ، که روزى به سببى درنگ کردم و در صف نخست ، جایى نیافتم . پس در صف دوم ایستادم . اما خود را بدین سبب ، از دیگران شرمسار دیدم ، و پیشى گرفتم و به صف نخست آمدم و از آنگاه دانستم که همه نمازهایم ، آلوده به ریا و آگنده از لذت توجه مردم به من بوده است و این که ببینند که من ، از پیشگامان کارهاى نیک بوده ام .
سخن حکیمان و دانشمندان و مشاهیر و...
بزرگى گفته است : (عزلت ) بدون (عین ) علم ، (زلت ) (یعنى لغزش ) است و بدون (زاء) زهد، علت (یعنى بیمارى ) است .
از سخنان بزرگمهر: دشمنان با من دشمنى کردند. اما، دشمنى را دشمن تر از نفس خود ندیدم .
و نیز گفته است : با دلاوران و درندگان ستیزیدم و هیچ یک از آنها چون دوست بد بر من چیره نشدند.
و نیز گفته است : از همه گونه غذاهاى لذید خوردم و با زنان زیبا روى همبستر شدم و هیچیک را لذیذتر از تندرستى نیافتم .
و نیز گفته است : صبر زرد را خوردم و شربت تلخ را آشامیدم . اما هیچیک را تلخ ‌تر از نیازمندى نیافتم .
و نیز گفته است : با همانندان خود کشتى گرفتم و با دلاوران پیکار کردم . اما هیچیک از آنها، چون زن بد زبان ، بر من پیروز نشد.
و نیز گفته است : تیرها و سنگها به سوى من رها شد و هیچیک را سخت تر از سخن بدى که از دهان بستانکار بیرون آید، نیافتم .
و نیز گفته است : از مال اندوخته هاى خود صدقه ها دادم و هیچ صدقه اى را سودمندتر از رهبرى یک گمراه به راه راست نیافتم .
و نیز گفته است : از نزدیکى به پادشاهان و بخشش هاى آنان شادمان شدم اما، هیچ چیز برایم نیکوتر از رهایى از آنها نبود.
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
یکى از عیدهاى هندیان : در نقطه اى دور در دیار هند، بر پا داشتن عیدى متداول است ، که در آغاز هر سال ، همه مردم شهر از پیر و جوان و کوچک و بزرگ از شهر بیرون مى آیند به جایى که در آن ، سنگ بزرگى نسب شده است . سپس ، کسى از سوى پادشاه ، فریاد بر مى دارد، که : تنها، کسى مى تواند بر این سنگ بر آید، که در عید پیشین حضور داشته است . و چه بسا که پیر مردى بى توان ، که نیروى بینایى را از دست داده است و پیر زنى زشترو، که او نیز از فرتوتى ، بر پا استوار نمى ماند، بر آن سنگ بالا مى روند و یا یکى از آن دو. و گاه ، کسى که عید پیشین را دیده باشد، زنده نمانده است .
پس ، آن که بر سنگ بالا مى رود، با همه توان خود، فریاد بر مى دارد، که : من در عید پیشین حاضر بودم و در آن روزها کودکى بیش نبودم و پادشاهى ما را فلان کس داشت و وزیرش فلان کس بود و قاضى ما فلان کس بود. سپس ، به توصیف مردم آن روزگار مى پردازد که چگونه مرگ ، آنان را فرسوده است و در کام بلا نابود شده و اینک ! در زیر خاکها خفته اند. سپس ‍ خطیب آنان ، بر پا مى ایستد و به پند دادن مردم مى پردازد و مرگ را بر آنان یادآور مى شود و فریب دنیا را و بازى هاى آن را به دوستداران دنیا مى گوید و در آن روز، بسیار مى گریند و یاد مرگ مى کنند و بر گناهانى که از آنان سر زده است پشیمانى مى خورد. و از غلفت بر گذران عمر، دریغ مى ورزند، و توبه مى کنند و صدقات مى دهند و به جبران گذشته مى پردازد
و نیز از رسم هاى ایشانست ، که چون پادشاهى از آنان بمیرد، او را کفن مى پوشانند و بر بارکش مى نهند، در حالیکه گیسوانش بر زمین کشیده مى شود، و به دنبال آن ، پیر زنى است ، که جاروبى به دست دارد، و خاک را از موهایش مى زداید و مى گویید: اى غافلان ! پند گیرید! و اى کم اندیشان ! و فریب خوردگان ! دامن کوشش به کمر زنید! این ، فلان کس است . پادشاه شما بنگرید! که پس از آن همه عزت و جلال ، دنیا او را به کجا کشانده است ! و پیوسته این چنین به دنبال او فریاد مى زند، تا کوچه هاى تنگ شهر را بگذرند و سپس او را در گورش مى نهند و این شیوه آنانست که پس از مرگ هر پادشاهى چنین کنند.
نکته هاى پندآموز، امثال و حکم
سخن یکى از بزرگان : چون نفس تو از فرمانبرى تو سر باز زد، در آن چه مى خواهید، او را فرمانبرى مکن !
شعر فارسى
مولوى مى گوید:

جان زهجر عرش ، اندر فاقه اى

تن زعشق خاربن ، چون ناقه اى

جان ، گشاید سوى بالا بال ها

تن ، زده اندر زمین چنگال ها

این دو همره ، یکدیگر را راهزن

گمره آن جان کاو فروماند زتن

همچو مجنوند و چون ناقه اش یقین

مى کشد آن پیش و این وا پس به کین

میل مجنون ، پیش آن لیلى روان

میل ناقه پس پى کره دوان

یک دم از مجنون خود غافل شدى

ناقه گردیدى و واپس آمدى

گفت : اى ناقه ، چون هر دو عاشقیم

ما دو ضد، بس همره نالایقیم

تا تو باشى با من اى مرده ى وطن

بس ز لیلى دور ماند جان من

روزگارم رفته زین گون حال ها

همچو تیغه قوم موسى ، سال ها

راه نزدیک و بماندم سخت دیر

سیر گشتم زین سوارى ، سیر،سیر

سرنگون خود را ز اشتر درفکند

گفت : سوزیدم زغم تا چند؟!چند؟!

آنچنان افکند خود را سوى پست

کز فتادن از قضا پایش شکست

پاى خود بر بست و گفتا: گوهر شوم

در خم چوگانش غلتان مى روم

زین کند نفرین حکیم خوش دهن

بر سوارى کاو فروناید زتن

عشق مولا کى کم از لیلا بود؟

گوى گشتن بهر او اولى بود

گوى شو! مى گرد بر پهلوى صدق !

غلت غلتان در خم چوگان عشق

لنگ و لوک و خفته شکل و بى ادب

سوى او مى غنج و او را مى طلب

نکته هاى پندآموز، امثال و حکم
تنى از ابدال گفته است که : در بلاد مغرب ، گذرم به پزشکى افتاد، که بیمارانى ، نزد او بودند. و براى آنان شیوه درمانشان مى گفت . پس ، پیش ‍ رفتم و گفتم : - خدا بر تو ببخشاید بیمارى مرا درمان کن ! ساعتى در چهره من نگریست و گفت : ریشه هاى فقر و برگ صبر و هلیله فروتنى را بگیر! و در ظرف یقین جمع کن ! و آب خوف بر آن ریز! و آتش اندوه در زیر آن بیفروز! سپس آن را در صافى مراقبه بپالاى ! و در جام خرسندى ریز! و با شراب توکل بیامیز و با دست صدق آن را بخور و با کاسه استغفار آن را بیاشام و سپس ، با آب پرهیزگارى دهان خود را شستشو ده ! و از حرص بپرهیز! پس ، امید که پروردگار، تو را شفا دهد.
ترجمه اشعار عربى
تهامى گوید:
در زندگى ، با فریب ، به رقابت برمى خیزیم . همانا که نهایت بى نیازى دنیا، بازگشت به نیازمندیست . در دنیا، همچون به کشتى نشته اى هستیم ، که گمان مى بریم که باز ایستاده ایم . اما روزگار درنگمان نمى دهد
حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنى
پارسایى گفت : روزى به یکى از گورستان ها رفتم و بهلول را دیدم . و او را گفتم : اینجا چه مى کنى ؟ گفت : با گروهى همنشینى دارم ، گفت : که مرا نمى آزارند، و اگر از یاد آخرت باز مانم ، آگاهم کنند و اگر پنهان شوم ، از من پنهان نشوند.
گفته اند: دیوانه اى از گورستانى مى آمد. او را پرسیدند: از کجا مى آیى ؟ گفت : از این قافله اى که فرود آمده است . گفتند به آنان چه گفتى ؟ گفت : پرسیدم . کى کوچ خواهید کرد؟ گفتند: هنگامى که شما نیز بیایید.
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر...
صاحب کمالى مى گفت : آنگاه که شب روى مى کند، شادمان مى شود. و مى گوید: با پرودگار خود خلوت مى کنم و هنگامى که صبح فرا مى رسد، به وحشت مى افتم از زشتى دیدار آنان که مرا از پروردگارم باز مى دارند.
شعر فارسى
مولوى مى گوید:

عقل جز وى ، عقل را بد نام کرد

کام دنیا مرد را ناکام کرد

چون ملایک گوى : لاعلم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا

دل زدانش ها بشستند این فریق

زان که این دانش نداند این طریق

دانشى باید که اصلش زان سرست

زان که هر فرعى به اصلش رهبرست

پس ، چرا علمى بیاموزى به مرد

کش بباید سینه را زان پاک کرد؟

گر در این مکتب ندانى او هجى

همچو احمد پرى از نور حجى

گر نباشى نامدار اندر بلاد

گم نیى و الله اعلم بالعباد

حکایاتى از عارفان و بزرگان علم و دین
هرم بن حیان گفت : به نزد اویس قرنى رفتم . پس ، مرا گفت : براى چه اینجا آمدى ؟ گفتم : آمده ام تا با تو انس گیرم . اویس گفت : کسى را نمى شناسم که خدایش را بشناسد و به دیگرى انس گیرد.
شعر فارسى
از شیخ عطار (537 - 627 هجرى )

گم شد از بغداد شبلى چندگاه

کس به سوى او کجا مى برد راه ؟

باز جستندش رهر موضع بسى

در مخنث خانه اى دیدش کسى

در میان آن گروه بى ادب

چشم تر بنشسته بود و خشک لب

سائلى گفت : اى بزرگ راز جوى ؟

این چه جاى تست ؟ آخر بازگوى !

گفت : این قومند چون تر دامنان

در ره دنیا نه مردان ، نه زنان

من چو ایشانم ، ولى در راه دین

نه زنم ، نه مرد در این ، آه ازین !

گم شدم در ناجوانمرى خویش

شرم مى دارم من از مردى خویش

هر که جان خویش را آگاه کرد

ریش خود دستار خوان راه کرد

همچو مردان ، ذل خود کرد اختیار

کرد بر افتادگان عزت نثار

گر تو بیش آیى ز مورى در نظر

خویشتن را، از بتى باشى بتر

مدح و ذمت گر تفاوت مى کند

بتگرى باشى که او بت مى کند

گر تو حق بنده اى ، بتگر، مباش !

ورتو مرد ایزدى ، آزر مباش !

نیست ممکن در میان خاص و عام

از مقام بندگى برتر مقام

بندگى کن ! بیش از این دعوا مجوى !

مرد حق شو! عزت از عزى مجوى !

چون تو را صد بت بود در زیر دلق

چون نمایى خویش را صوفى به خلق ؟

اى مخنث ! جامعه مردان مدار!

خویش را زین بیش سرگردان مدار

سخن عارفان و پارسایان
ابو ربیع زاهد، داوود طایى را گفت : مرا پندى ده ! گفت : از دنیا روزه گیر! و افطارت را براى آخرت بگذار و از مردم چنان بگریز! که از شیر مى گریزى .
صاحب حالى گفته است : اکنون ، روزگار خاموشى ست و هنگام گوشه گیرى ، و باید با یاد خداوند همیشه جاوید بسر برد.
فضیل گفت : هر گاه کسى بر من بگذرد و مرا سلام نکند، من سپاسگزار اویم ، زیرا، سلام ، خود نوعى از منت است .
حکایاتى از عارفان و بزرگان علم و دین
ابو سلیمان دارانى گفت : ربیع بن خیثم بر در خانه اش نشسته بود، که سنگى به صورتش خورد و آن را خون آلوده کرد. ربیع ، خون از چهره خود پاک مى کرد و گفت اى ربیع ! نیک پندى در کار تو شد... سپس بر خاست و به درون خانه رفت و بیرون نیامد، تا آنگاه که جنازه اش بیرون آوردند.
سخن عارفان و پارسایان
عارفى گفت : با مردم کمتر آمیزش کن ! چه ، ندانى که احوالت به رستاخیز، چگونه است . تا اگر گناهکار باشى ، شناسندگان تو کمتر باشد.
شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار
رباب - دختر امرى ء القیس - یکى از همسران امام حسین (ع ) بود و در نبرد کربلاء با او همراه بود و حضرت سکینه از او متولد شد. چون ، پس از رویداد کربلاء، به مدینه بازگشت . بزرگان قریش ، از وى خواستگارى کردند و او نپذیرفت ، و گفت : پس از پیامبر خدا، براى من همسرى نیست و همواره در جایى بى سر پناه مى زیست ، تا درگذشت .
شعر فارسى
ابن جوزى در (معراج ) گفته است .

راه زاندازه برون رفته اى

پى نتوان برد که چون رفته اى

عقل در این واقعه حاشا کند

عشق نه حاشا، که تماشا کند

حکایاتى از عارفان و بزرگان علم و دین
ابراهیم پسر ادهم بوستان بانى مى کرد. روزى مردى سپاهى به نزد او آمد و میوه خواست . اما ابراهیم از دادن آن خوددارى کرد. پس سپاهى با تازیانه به سرش نواخت . ابراهیم ، سرش را نزدیک تر آورد، و گفت سرى را که همواره به نافرمانى خدا برداشته مى شده است ، بزن ! مرد سپاهى او را شناخت و به عذر خواهى در ایستاد آنگاه ، ابراهیم ، او را گفت : سرى را که شایسته عذر خواستن بود، در بلخ رها کردم .
مردى (سهل ) (بن عبدالله شوشترى ؟) را گفت : خواهم که در مصاحبت تو باشم . سهل گفت : چون یکى از ما دو تن بمیرد، آن دیگرى با که همنشین خواهد بود؟ پس ، هم اکنون ، با او باشد.
فضیل را گفتند: فرزندت گوید: دوست دارم در جایى باشم که مردم را ببینم و مردم مرا نبینند. فضیل گریست و گفت : اى واى بر فرزندم ! چرا سخنش را تمام نکرد؟ که : (نه آنها را ببینم و نه مرا ببینند.)
تفسیر آیاتى از قرآن کریم
(ملاعبدالرزاق ) عارف کاشى پیرامون آیه (لن تنالوا البر حتى تنفقوا مماتحبون ) گفت : هر عملى که صاحبش را به خدا نزدیک کندن (نیکى ) است و نزدیکى به خدا حاصل نمى شود، مگر به دورى جستن از آن چه که جز خداست . پس ، کسى که چیزى را دوست دارد، به همان اندازه از خدا محروم شده است و این شرک خفى است . به سبب تعلق محبتش به غیر خدا. چنان که پروردگار گفت : (من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله ) (یعنى : برخى از مردم براى خدا انبازانى قرار مى دهند و آن را آنچنان دوست مى دارند، که خدا را دوست مى دارند) و (بدینسان ) خود را بدان محبت مخصوص گردانیده و به سه وجه از خداوند دور شده است . پس اگر آن محبوب را ویژه خدا کند و تصدقش کند و آن را از دست دهد، دورى از بین مى رود و نزدیکى حاصل مى شود و اگر جز این کند، حتى اگر غیر از آنچه دوست داشته است ، دو چندان صدقه کند، به نیکى نایل نخواهند شد. زیرا، خدا از شیوه انفاق او آگاهست . هر چند که دیگران آگاه نیستند.
فرازهایى از کتب آسمانى
(غزالى ) در کتاب احیاء (العلوم الدین ) در بیان گوشه نشینى و بهره هاى آن ، گوید: فایده ششم ، خلاصى از مشاهده بیماران و نادانان و تحمل خلق و خوى آنان است . و همانا که دیدن بیمار، موجب کورى کوچک است .
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
اعمش را گفتند: چرا چشم تو کور است ؟ گفت : از نگریستن به بیماران . و حکایت کرد که وقتى ابوحنیفه به نزد او آمد و وى را گفت : در خبر آمده است که هرگاه خداوند چشمان کسى را از او بگیرد، چیزى بهتر از آن دو به او مى بخشد. اکنون عوض خیرى که خداوند به تو داده است ، کو؟ اعمش ، به شوخى گفت : بهره بهتر، آنست که بیماران را نمى بینم و تو از آنهایى . سراینده چه نیکو گفته است !:
به تنهائیم خو گرفته ام و خانه نشینم . چه انس پاکیزه اى ! و چه صفاى سرورى ! روزگار مرا ادب کرد و نا خرسند نیستم . زیرا که بیهوده نمى گویم و نمى شنوم . و تا زنده ام ، از کسى نمى پرسم که سپاه حرکت کرد؟ یا امیر بر نشست ؟
ترجمه اشعار عربى
از ابوالفتح بستى :
آیا نمى بینى که آدمیزاد در سراسر زندگى اش گرفتار بیچارگیست ، که هیچگاه امید درمان ندارد؟ اسیر رنجست ، همچنان که کرم ابریشم ، همواره ، مى تند و سر انجام با اندوه ، در میان بافته هاى خود هلاک مى شود.
سخن عارفان و پارسایان
زاهدى گفت : آخرت را سرمایه خویش ساز! پس ، آن چه از دنیا به تو بهره شود، سود توست .
از سخنان محمد بن حنیفه که - خدا از او خوشنود باد!-: آن که ارجمندى خویش در یابد، دنیا به نزد او ناچیز است .
کسى گفته است : اى آدمى زاد! روزگار تو اندک است ، و هر روز که بگذرد بخشى از زندگى تو رفته است .
حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنى
ماءمون ، به یکى از کارگزارانش که از او شکایت شده بود، نوشت : با آنان که بر ایشان گمارده شده اى ، به دادگرى رفتار کن ! و گرنه آن که تو را گمارده است ، با تو به دادگرى رفتار خواهد کرد.
سخن بزرگان
از یکى از بزرگان : در شگفتم از کسى که پرورگارش را مى شناسد و یک چشم به هم زدن ، یاد او را فراموش مى کند.
بزرگمهر گفته است : داناترین مردم به دگرگونى هاى روزگار کسى ست ، که از پیش آمدهاى آن کمتر به شگفت مى آید.
سخن عارفان و پارسایان
یکى از صوفیان گفته است : اگر مرا گویند: چه چیز براى تو شگفت انگیزتر است ؟ گویم : دلى که خداشناس باشد و سرکشى ورزد
سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهى
پیامبر (ص ) گفت : بنده از پرهیزگاران به شمار نمى آید، مگر آن که آن چه را که براى او سودمند نیست ، رها کند.
امیرالمؤمنین على (ع ) گفت : براى دلهاى مؤمنان چیزى را زیانبخش تر از صداى گام هاى (مریدانى ) که از پشت سر آنان مى آید، نمى بینم .
حکایات
دانشمندى به دیدار پارسایى رفت ، و از یکى از دوستانش سخنى به میان آورد. پارسا، او را گفت : از این دیدار زیانکار شدى . و سه جنایت ورزیدى : کینه مرا به دوستى تیز کردى ، دل آسوده مرا نگران داشتى و خویش را نیز متهم کردى .
سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهى
عبدالله بن زراره از امام صادق (ع ) کرد که گفت : پرورگار براى هر مؤمنى از ایمانش همدمى نهاده است ، که به او آرام مى گیرد، که حتى اگر بر فراز کوهى باشد، از تنهایى وحشت نمى کند.
تفسیر آیاتى از قرآن کریم
پروردگار بر یکى از پیامبرانش وحى کرد، که : اگر دیدار مرا در بهشت خواهى ، در دنیا، غریب وار باش ! تنها باش ! اندوهگین باش ! و همچون پرنده اى تنها، که در دیارى خالى از آب و گیاه به پرواز مى آید و از میوه هاى درختان مى خورد و چون شبانگاه به لانه خود باز گردد، جز من همدمى ندارد و از مردم وحشت مى کند.
در توراة آمده است : آن که ستم مى کند، خانه اش ویران مى شود. و در قرآن کریم آمده است :
(فتلک بیوتهم خاویة بما ظلموا) (یعنى اینست خانه هاى بى صاحب ایشان که چون ستم کردند، ویران شد)
شعر فارسى
از مثنوى مولوى :

گر سعیدى از مناره اوفتد

بادش اندر جامعه افتاد و رهید

چون نصیبت نیست آن بخت حسن

تو چرا بر باد دادى خویشتن ؟

سرنگون افتادگان زیر منار

مى نگر تو صد هزار اندر هزار

شعر فارسى
عطار در منطق الطیر گفته است :

چون جدا افتاده یوسف از پدر

گشت یعقوب از فراقش بى بصر

نام یوسف ماند دایم بر زبانش

موج مى زد جوى خون از دیدگانش

جبرئیل آمد که : هرگز گر دگر

بر زبان تو کند یوسف گذر

از میان انبیاء و مرسلین

محو گردانیم نامت بعد از این

چون در آمد امرش از حق آن زمان

گشت محوش نام یوسف از زبان

دید یوسف را شبى در خواب پیش

خواست تا او را بخواند پیش خویش

یادش آمد زان چه حق فرموده بود

تن زده آن سرگشته فرسوده زود

لیک ، از بى طاقتى آن جان پاک

بر کشید آهى نهایت دردناک

چون زخواب خویش بجنبید او ز جاى

جبرئیل آمد، که : مى گوید خداى

گر نراندى نام یوسف بر زبان

لیک ، آهى برکشیدى آن زمان

در میان آه تو دانم که بود

در حقیقت توبه بشکستى ، چه سود؟

عقل را زین کار سودا مى کند

عشقبازى بین چه با ما مى کند!

ترجمه اشعار عربى
ابو العتاهیه گفت :
در سایه کاخ ‌هاى بلند، بدان گونه که آن را سلامتى مى دانى ، زیست کن ! و صبحگاهان و شامگاهان ، آن چه را که مى خواهى ، برایت بیاورند. اما به هنگام مرگ که نفس هاى تو، به تنگنا مى افتد، به یقین مى دانى که در اسارت فریب بوده اى .
ترجمه اشعار عربى
عاصمى گفت :
در آرامش باش ! که در دنیا، کریمى نیست که کوچک و بزرگى به او پناه برند. سر منزل بزرگى ، همدمى ندارد و سرآمدان را یاورى نیست .
ترجمه اشعار عربى
شریف رضى گفت :
بر سر زمین آنها ایستادم ، که به دست بلا ویران شده بود. گریستم تا این که مرکب به فریاد آمد و همراهان در نکوهش من به فریاد آمدند. نگاه برگرداندم و از آنگاه که چشم از ویرانه ها برداشتم ، دل مشغول شد.
ترجمه اشعار عربى
از ابن بسام :
بر سرزنش کسانى صبر کردم ، که اگر تو را نمى دیدند، سخنى نمى گفتند. و در راه تو، با کسانى نرمى کردم ، که نرمشى ندارد. اگر تو نبودى ، نمى دانستم که : اینان ، هستند. بر این روزگار باد آنچه شایسته اوست ! چه بسیار حقوق پا بر جاى تو را که تباه کرده است ! اگر به راستى ، روزگار، انصاف مى داشت . تو را بلندى مى داد و نعل کفش تو را از زر مى ساخت .
ترجمه اشعار عربى
دیگرى گفته است : اى دیده ! تویى که مرا به محبت او را دچار کردى . تازگى گونه اش ترا فریب داد و سختى دلش را از یاد بردى .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر...
افلاطون گفت :
عشق نیرویى است که از وسوسه هاى آز و صورت هاى خیالى هیکل طبیعى در انسان زاییده مى شود. در دلاور ایجاد ایجاد ترس مى کند و در ترسو دلاورى مى آفریند و هر کسى را به صفتى به ضد آنچه هست ، متصف مى دارد.
یکى از حکیمان گفته است : زیبایى ، مغناطیس روحانى است ، که دلربائیش به خاصیتش باز بسته است .
دیگرى گفته است : عشق ، اشتیاقى ست که پروردگار، به موجودات زنده مى بخشد، تا با آن ، ممکن سازند، آن چه را که براى دیگرى ناممکن است .
حکایات تاریخى ، پادشاهان و خلفاى اسلامى
صاحب کتاب (اغانى ) گفته است که (علویه مجنون ) روزى کف زنان و پایکوبان ، به مجلس ماءمون در آمد و این دو بیت مى خواند:
آنکس را دوست نمى دانم که اگر بااو جفانکنم از من نرنجد. که مشتاق سایه آن یارم که اگر بر او کدورت ورزم ، همچنان با من یار باشد.
ماءمون و حاضران و خنیاگران شنیدند و آن را در نیافتند. اما ماءمون را خوش آمد و گفت : اى علویه ! نزدیک تر آى ! و باز گوى ! و او هفت بار باز گفت . پس ماءمون گفت : اى علویه ! این خلافت بستان ! و چنین دوستى ، مراده !
حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنى
ابونواس گفت : به ویرانه اى درآمدم و مشکى پر از آب دیدم که بر دیوارى نهاده بود. چون به میانه ویرانه رسیدم ، مردى نصرانى دیدم که سقا بر او خفته بود. سقا چون مرا دید، بر پاى خاست و نصرانى بى هیچ شرمسارى ، بند شلوار خویش بست و مرا گفت : اى ابونواس ! در چنین حالتى از سرزنش کردن بپرهیز! چه ، تو او را به دوام در این کار بر مى انگیزى . ابونواس گفته است : من مضمون این مصراع شعرم که مى گوید: (دع عنک لومى ! فان اللوم اغراء) (از سرزنش کردن من خوددارى کن ! که سرزنش تو مرا بر مى انگیزد) را از او گرفتم .
حکایات تاریخى ، پادشاهان و خلفاى اسلامى
عمرو بن سعید گفت : شبى در پاسدارخانه دربار ماءمون ، نوبت پاسدارى با من بود، که با چهار هزار تن دیگر پاس مى داشتیم . در آن هنگام ، ماءمون را دیدم که با غلام بچگان و زنان مزاح گو بیرون مى آید. امّا مرا نشناخت و گفت : تو که اى ؟ و من گفتم : عمروام ! - خدا به تو عمر دهد - فرزند سعیدم !- خدا تو را سعادتمندان سازد- نوه مسلم ام !- خدا تو را سلامت بدارد- پس گفت : از شب هنگام تاکنون تو دربار ما را پاس داشته اى . گفتم : نگهدارنده خداست یا امیرالمؤمنین ! و او بهترین نگهدارنده و نیک ترین بخشندگانست . ماءمون از سخن من لبخند زد و گفت :
رفیق روز نبرد تو، کسى ست که در میدان نبرد تو را یارى مى کند و به پاس ‍ سود تو، زیان مى بیند و گزندهاى روزگار را از تو دور مى سازد و براى خاطر جمعى تو، خود را پریشان مى دارد. آنگاه گفت : اى غلام ! چهار صد (درهم ) به او بده ! گرفتم و باز گشتم .
ماءمون از (یحیى بن اکثم ) از عشق پرسید. یحیى گفت : رویدادهایى است که آدمى را سرگشته مى دارد و تن را مى آزارد. (ثمانه ) که در حضور داشت ، گفت : اى یحیى ! تو ساکت باش ! که باید یا از (طلاق ) بگویى ، یا محرمى که در حال احرام شکار کرده است . ماءمون گفت : اى ثمانه تو از عشق بگو! ثمانه گفت : عشق همنشینى است که دیگرى را باز مى دارد. دوستى چیره است و فرمان هایش جارى ست . تن و روان را در اختیار مى گیرد و دل خاطر را در تصرف دارد. عقل را زیر فرمان خویش ‍ دارد. چنان که اختیار خود را به او سپرده و از هر گونه تصرفى منع شده است . ماءمون او را آفرین گفت و هزار دینار بخشید.
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
در کتاب (حیوة ) از گفته ابن اثیر(در کتاب الکامل ) نقل شده است ، که در رویدادهاى سال 623 گفته است که : ما همسایه اى داشتیم که در دخترى (صفیه ) نام داشت و چون به پانزده سالگى رسید، او را آلت مردى بر آمد و ریش دمید.
مؤ لف گوید: نظیر این رویداد، مطابى ست حمدالله مستوفى در کتاب (نزهة القلوب ) آورده است . که یکى از مورخان نوشته است که دخترى از مردم (قمشه )- از شهرهاى اسفهان - ازدواج کرد. اما، در نخستین شب زناشویى ، خارشى در مادگیش روى داد و از آنجا آلت مردى و دو بیضه ظاهر شد و مرد شد. و این رویداد به روزگار خدابنده - الجالتو - بوده است .
شعر فارسى
مولوى (604- 672) فرماید:

مؤمنان بیحد، ولى ایمان یکى

جسمشان معدود، لیکن جان یکى

جان گرگان و سگان از هم جداست

متحد، جان هاى شیران خداست

همچون آن یک نور خورشید سما

صد بود نسبت به صحن خانه ها

لیک ، یک باشد همه انوارشان

چون که برگیرى تو دیوار از میان

چون نماند خانه ها را قاعده

مؤمنان باشد نفس واحده

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر
یکى از بزرگان گفته است :
همه کتاب ها، در خواننده ، سستى ، یا دلتنگى مى آفرینند، جز این کتاب که در آن تازه هایى است که تا روز رستاخیز، دلتنگى نمى آورد.
نکته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
محقق زرکشى ، در شرح بر(تلخیص المفتاح ) که آن را(مجلى الافراح ) نامیده است ، و آن ، کتابى ست پر حجم تر از مطول ، و من ، آن را در سال 992 در قدس خوانده ام ، مى نویسد که (بدان ! که (الف و لام ) که در (الحمد)، گفته شده است ، از براى (استغراق ) است و به قولى (تعریف جنس ) است . و به اعتقاد زمخشرى براى (تعریف جنس ) است ، و به استغراق . و برخى گفته اند که این یک نظر (اعتزالى ) است . و ممکن است بدین سان توجیه شود که آنچه در قرائت (حمد) خواسته شده ، (انشاء حمد است ) و نه (اخبار حمد) به همین سبب ، (استغراق ) درست نیست . زیرا، از بنده بر نمى آید که همه مراتب حمد را انشا کند. به خلاف جنس ، که چنین نیست .
در کتاب مزبور، در بحث از (لف و نشر)آمده است که زمخشرى ، به مناسب آیه بیست و سوم از سوره روم که مى فرماید (و من آیاته منامکم باللیل و النهار و ابتغاؤ کم من فضله باللیل و النهار) (یعنى و از نشانه هاى پروردگاراین است که مى خوابید و از فضل او روزى طلب مى کنید) مى گوید: این ، از مبحث (لف ) است بدین ترتیب که : (من آیاته منامکم و ابتغاؤ کم من فضله باللیل و النهار). بین دو قرینه اولى و دومى ، فاصله آورده است زیرا دو قرینه دوم ، مفهوم زمانى دارند. و زمان و زمانى شى ء واحدند و لف و نشر اتحاد هر دو را ثابت مى کند و جایزست که بگوئیم (منامکم فى الیل و النهار و ابتغاؤ کم فى اللیل و النهار). زرکشى ، سپس ‍ مى گوید که سخن زمخشرى ، از نظر قوانین ادبى درست نیست . زیرا، مستلزم آنست که (نهار) معمول (ابتغاؤ کم ) باشد و حال آن که ، معمول بر عاملى که مصدر باشد، مقدم شده و این تقدم جایز نیست . گذشته از این ، لازم مى آیید که عطف بر دو معمول ، دو عامل باشد و ترکیب مجوز آن نیست . پایان سخن زرکشى .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر...
شیخ الرئیس ابن سینا رساله اى در عشق تصنیف کرده است و در آن در گرفتارى ، به تفصیل گفته است که : عشق ، ویژه آدمى نیست ، بلکه در همه موجودات از فلکى و عنصرى و موالید سه گانه (: کانى و گیاهان و جانوران ) نیز جریان دارد.
حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنى
بهرام گور فرزندى یگانه داشت . امّا او همّتى پست داشت ، چنان که کنیزان و نوازندگان بر او چیره بودند و حتّى ، به یکى از آن کنیزان مهر مى ورزید. چون پادشاه ، آگاه شد، کنیز را گفت به او بگوید که من خود را در اختیار عاشقى مى گذارم که بلند همّت و بزرگوار باشد. و بدین سان فرزند بهرام شیوه پیشین را ترک کرد تا به پادشاهى رسید و از حیث اراده و دلیرى از بهترین پادشاهان شد.
شعر فارسى
نظامى (540- 598) فرماید:

چه خوش نازیست ناز خوبرویان !

زدیده رانده را در دیده جویان

به چشمى خیرگى کردن که : برخیز:

به دیگر چشم ، دل دادن که : مگریز!

به صد جان ارزد آن نازى ، که جانان

(نخواهم ) گوید و خواهد به صد جان

سخن مؤ لف کتاب (نثر و نظم )
مؤ لّف گوید:

ثورین حاطا بهذاالورى

فثور الثریا و ثور الثرى

و من تحت هذا و من فوق ذا

حمیر مسرحة فى قرى

اینک ! خلاصه اى از جلد پنجم کتاب (الاغانى ) تاءلیف ابوالفرح اسفهانى که در قدس شریف ، بدان دست یافتم .
شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار
اعشى همدان : او، عبدالرّحمان بن عبداللّه است ، که به سیزده پشت ، به همدان بن مالک بن زید بن نزار بن وائله بن ربیعة بن الجبار بن مالک بن زید بن کهلان بن سباء بن یشخب بن یعرب بن قحطان مى رسد.
اعشى شاعرى فصیح بود و او خواهر (شعبى ) - فقیه - را به همسرى داشت و (شعبى ) شوهر خواهر او بود.
اعشى بارها بر حجاج - بن یوسف - شورید و با او نبرد کرد و سرانجام ، حجاج ، بر او پیروز شد و وى را به اسیرى گرفتند و حجاج ، او را گفت : سپاس خداوند را که مرا بر تو پیروز کرد! آیا تو همان نیستى که چنین گفته اى ؟ و تو نیستى که چنان کرده اى ؟ و ابیاتى را که او در هجو حجاج گفته و در آن ، مردم را به پیکار با او بر انگیخته بود، خواند. سپس به او گفت : تو گوینده این ابیات نیستى که مى گوید:

و اصابتى قوم و کنت اصبتهم

فالیوم اصبر للزمان و اعرف

و اذا تصبک من الحوادث نکبة

فاصبر فکل غیابة تتکشف

اما ولله لتکونن نکبة

لا تتکشف غیابتها عنک ابدا

یعنى : گروهى مرا در بلا افکندند و من نیز به بلایشان افکنده بودم . از این رو امروز شکیبایى مى کنم و حقیقت آن را مى شناسم . و تو هر گاه ، از رویدادهاى روزگار، به رنجى دچار شوى ، شکیبا باش ! که سرانجام ، پایان آن ، آشکار خواهد شد. اما به خدا که تو، به رنجى دچار شده اى ، که سختى هاى آن ، هیچگاه از تو بر نخواهد خاست .
سپس به نگهبان هایش دستور داد، تا گردن او را زند. اعشى روزگارى نیز در سرزمین دیلم به اسیرى زیسته بود. اما، دختر همان کس که او را به اسارت گرفته بود، بر وى شیفته شد و شبانه نزد او آمد و خود را در اختیار او گذارد و اعشى هشت بار با او در آمیخت . پس ، زن به او گفت : شما مسلمانان ، پیوسته با همسران خود بدین سان مى آمیزید؟ اعشى گفت : آرى ! زن گفت : همین ، انگیزه پیروزى شماست . سپس گفت : اگر وسیله رهایى تو را فراهم سازم ، مرا به همسرى گیرى ؟ اعشى گفت : آرى ! و پیمان کرد، که خلاف نورزد. دیگر شب ، دختر، بند، از دست و پاى او بر داشت و شبانه از راهى که مى شناخت با او گریخت و شاعرى از اسیران مسلمان گفته است :
کسان را مالشان را از اسارت مى رهاند، و همدانیان را آلت مردى شان رهایى مى بخشد.
و این دو بیتى را به دوستى که در نجف بود
ه است ، نوشته است .


***
*****
مطالب جذاب
کشکول شیخ بهایی دفتراول
کشکول شیخ بهایی دفتردوم
کشکول شیخ بهایی دفترسوم
کشکول شیخ بهایی دفترچهارم
کشکول شیخ بهایی دفترپنجم
داستان های آموزنده
خواندنی های شگفت آور
آیا می دانید؟....حتما بخوانید
عدد 13 را مبارک می‌دانم
زندگینامه پیامبراسلام(ص)
بخش سریال نرم افزارها
چند روش برای تقویت مغز
سرگذشت اسکنر مقدونی
نگاهی به دیوار چین..............
حر شهدای جنگ که بود؟؟؟
چرا نام ائمه در قرآن نیامده؟.......
قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا(ص)
چهل نکته درباره حرم امام رضا(ع)
فیلترینگ و نظارت بر اینترنت درجهان
تونل توحید در مقایسه با تونل خرم-زال
بیو گرافی شیطان رجیم ........
بومی‌سازی یک سامانه موشکی
کارت هوشمند سوخت................
یورش به حوزه 117 ...............
مادرشهیدی که بازیگر شد
ناگفته‌های دیدار نمایندگان‌کاندیداها با رهبری
سورپریز پارتی های زهره کاظمی
افشای ابعاد تازه‌ای از "فتنه‌ بزرگ"
با موزیلا فایرفکس باشید
دانلودکتب فیزیک پیام نور
دانلود کتب کامپیوتر پیام نور
دانلودکتب ریاضی پیام نور
دانلودکتب صنایع پیام نور
دانلودکتب آمار پیام نور
بمب اتم چیست ؟
سایت های کاربردی
قضاوت با شما
آموزش آپدیت نود32 واسمارت سچریتی
motherboard چیست و چه کاری انجام می دهد ؟
CPU چگونه ساخته میشود؟
عکس هایی از دختر میرحسین موسوی
مصر به روایت کاریکاتور
تنظیمات موزیلا فایر فکس
وهن مسجد مقدس جمکران در سایت منتسب به موسسه تنظیم
تصاویرهتاکین به امام هادی در فیس بوک
گفت‌وگوی رجانیوز با ابوشریف از اولین فرماندهان سپا
آثار و خواص تمام یک‌صد و چهارده سوره قرآن کریم
«علی مع الحق والحق مع علی»
تاریخچه وهابیت
متن کامل خطبه پیامبر اکرم(ص) در غدیر خم
متن کامل غدیر خم (عربی)
متن نامه عمر بن خطاب به معاویه
خلاصه‌ای از زندگانی حضرت فاطمه(س)
علمای معتبر اهل سنتی که شیعه شده اند
این واقعیت ها شما را شگفت زنده می کنند!
فشارخون بالا
آشنایی با اصحاب ایرانی ائمه(ع)
من هم در اغتشاشات 88 بودم
دانلودسخنرانی های دکتر عباسی
سخن بزرگان
به خدا که این دنیاى شما در دیده من خوارتر از استخوان خوکى است که در دست گرى باشد . [نهج البلاغه]
عضویت
 
اوقات شرعی