شخصیت حضرت زهرا(س) در قرآن از منظر تفاسیر اهلسنت
خلاصهای از زندگانی حضرت فاطمه(س)
حضرت فاطمه زهرا(س) در سال پنجم بعثت در شهر مکه به دنیا آمد. وجود نورانی او قبل از خلقت آسمانها و زمین از نور عظمت خداوند خلق شده بود و باعث قبولی توبه آدم و حوا گردید. پدرش حضرت محمد(ص) خاتم الانبیا و مادرش خدیجه کبری بود.
همسرشان امام علیو فرزندانشان لؤلؤ و مرجان قرآن، ادامه دهنده نسل کوثر و سید جوانان اهل بهشت[1] و دخترانشان، مانند خود او، مدافع حریم امامت بودند.
الف. جایگاه حضرت در روایات اهلسنت
در منابع تفسیری، روایی، رجالی و تاریخی اهلسنت صدها روایت در شأن و منزلت حضرت فاطمه(س) دیده میشود. در اینجا به نمونهای بسیار کوتاه از آنها اشاره میکنیم:
1. وجود حضرت فاطمه(س) قبل از تولد آدم و حوا
دانشمندان اهلسنت، ابنحجر عسقلانی (م852 ق) از امام حسن عسکریائمه(ع) و او از پدران خودو آنها از جابر بنعبدالله و او از پیامبر(ص) نقل میکند که آدم و حوا وقتی در بهشت بودند، نور وجود حضرت زهرا را دیدند و خداوند به آن دو فرمود: نور ایشان دو هزار سال قبل از خلقت شما آفریده شده بود.[2]
2. ازدواج حضرت فاطمه(س) به امر خداوند
در منابع اهلسنت روایات زیادی، از بزرگانی همچون امام علی(ع)[3]، عبداللهبنمسعود،[4] عمر بن خطاب،[5] بلالبن حمامه،[6] سنان شفعله [7]و انس در این خصوص نقل شده است.
3. اولاد حضرت فاطمه(س) ذریه پیامبر
او در عالم بشریت تنها کسی است که اولادش، ذریه پیامبر هستند. در روایت عاصم به بهدله آمده است: در مجلسی، حجاج ذریه بودن امام حسین(ع) را برای پیامبر انکارکرد. اما یحییبنیعمر او را ذریه حضرت دانست و پس از تهدید حجاج، برای اثبات آن به آیات 84 و85 سوره انعام استشهاد کرد که خداوند حضرت عیسی را از ذریه آدم معرفی کرده، در حالی که حضرت عیسی پدر نداشت و از طرف مادر خود حضرت مریم به آدم میرسد.[8]
4. حضرت فاطمه(س) پاره تن پیامبر است.[9]
5. حضرت فاطمه(س) سرور زنان دو جهان (سیدة نساء العالمین)[10]
6. غضب فاطمه(س) غضب خدا و رضای او رضای خدا
پیامبر خدا(ص) فرمود:
یا فاطمه، ان الله یعضب لغضبک و یرضی لرضاک؛ [11] ای فاطمه، بیشک خداوند از غضب تو غضبناک و از رضای تو راضی میشود.
7. حضرت فاطمه(س) مدافع رسالت[12]
در این زمینه روایات مختلفی به ویژه در دفاع از پیامبر(ص) در مقابل ابوجهل وجود دارد.
8. حضرت فاطمه(س) در محشر
در منابع اهلسنت، روایات مختلفی از بزرگان، همچون امام علی(ع)، عایشه، ابوسعید، ابوهریره، ابوایوب، سوید بنعمیر، بریده، ابنعمر و دیگران نقل شده که پیامبر گرامی اسلام فرمود: «اهل محشر به دستور خداوند، چشمان خود را میبندند تا حضرت فاطمه(س) از صحرای محشر عبور کند.»[13]
ب. جایگاه حضرت فاطمه(س) نزد عالمان اهلسنت
در اینجا به ذکر چند مورد در این باره بسنده میکنیم:
1. سیوطی میگوید: «ما عقیده داریم برترین زنان عالم، مریم و فاطمه(س)اند.»[14]
2. آلوسی میگوید: در حدیث آمده است: «ان الفاطمة ابتول افضل نساء المتقدمات و المتاخرات.» با این حدیث، افضل بودن فاطمه(س) بر تمام زنان ثابت میشود. زیرا او روح و روان رسول خدا بود. از این رو بر عایشه نیز برتری داشت.[15]
3. سهیلی بعد از نقل حدیث معروف «فاطمه بضعة منی» میگوید: «من کسی را مساوی با بضعه رسول الله نمیدانم.»[16]
4. ابنالجکنی میگوید:«بنابر قول صحیحتر، فاطمه از همه زنان افضل است.»[17]
ج. جایگاه حضرت فاطمه(س) در آیات
بر اساس منابع تفسیری و حدیثی اهلسنت، تقریباً صد و سی و پنج آیه در چهل و نه سوره به نوعی درباره حضرت فاطمه(س) است. البته این تعداد غیر از آیاتی است که در منابع شیعه ذکر شده است. دو سوره، یعنی دهر و کوثر هم بهطور کامل در شأن فاطمه(س) نازل شده است.
همه آیات و سورههای نازل شده در این باره در چهار دسته جای میگیرد:
1. اسباب نزول: یعنی آیاتی که حضرت فاطمه(س) سبب نزول آن بوده است.
2. شأن نزول: یعنی آیاتی که در شأن آن حضرت نازل شده است.
3. جری و تطبیق: یعنی آیاتی که حضرت فاطمه(س) به عنوان مصداقی از آن اراده شده است.
4. بطن: یعنی آیاتی که حضرت فاطمه(س) به عنوان باطن آن مورد نظر است.
سورهها و آیاتی که حضرت فاطمه(س) سبب نزول آنهاست
از مجموع چهار آیهای که در این باره در روایات اهلسنت آمده است، یعنی آیات تطهیر، اعطا، ایثار و تجاره، بحث را پیرامون سه آیه اول متمرکز میکنیم. البته باید یادآوری کنم که سوره دهر هم سبب نزولش فاطمه(س) است، چون این بحث قبلاً چاپ شده، لذا از نقل آن خودداری میکنم.
1. آیه تطهیر
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً؛[18]
جز این نیست که خداوند میخواهد پلیدی را از شما اهلبیت(ع) دور کند و شما را بهراستی پاک سازد.
بر اساس روایات بسیار از فریقین، که از صحابه و تابعین به حد تواتر رسیده است، آیه تطهیر در شأن اصحاب کساء نازل شده است. بررسی روایات فریقین نشان میدهد که فاطمه(س) سبب نزول این آیه است. این آیه بر طهارت و عصمت اصحاب کساء دلالت تام دارد.
ابوسعید خدری از امسلمه چنین روایت کرده است:
آیه تطهیر در خانه من نازل شد. من بر در خانه نشسته بودم. گفتم: ای رسول خدا، من از اهلبیت(ع) نیستم؟ فرمود: تو بر خیر و نیکی هستی، تو از همسران پیامبر هستی. گفت: و در منزل، رسول خدا، علی، فاطمه، حسن و حسین بودند. [19]
سبب نزول
عبدالله بنجعفر میگوید: رسول خدا به رحمت الهی که از آسمان میآمد نظر کرد و سپس دستور داد اهلبیت(ع)، یعنی علی، فاطمه، حسن و حسین را جمع کردند. سپس کسای خویش را بر آنان افکند و دعا کرد و سپس آیه تطهیر نازل شد. حاکم نیشابوری سپس میگوید: «هذا حدیث صحیح الاسناد؛[20] این حدیث صحیحالسند است.»
روایات دیگری نیز از صحابه، همچون عمر بنابی سلمه[21]، ابو سعید خدری،[22] و دیگران نقل شده که آیه تطهیر در خانه امسلمه در شأن پنج تن آل عباG نازل شده است.
رفتار پیامبر پس از نزول آیه
ابنعباس نقل میکند:
شهدنا رسول الله تسعه اشهر یاتی کل یوم باب علیبنابی طالب عند وقت کل صلاة فیقول: السلام علیکم و رحمة الله». انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً» الصلاة یرحمکم الله. کل یوم خمس مرات؛[23]
ما دیدیم که رسول خدا نه ماه تمام، هر روز وقت هر نمازی در خانه علیبنابی طالب میآمد و میفرمود: درود و رحمت و برکات خدا بر شما اهلبیت(ع) باد. نماز! خداوند شما را مشمول رحمت خویش قرار دهد. این عمل را پیامبر هر روز پنج بار تکرار میکرد.
همین مضمون با اندکی تفاوت توسط انس بنمالک،[24] ابیبرزه،[25] ابیالحمراء[26] و ابوسعید خدری نقل شده است. [27]
برخی از بزرگان که این حدیث را نقل کردهاند، عبارتاند از:
ابنعباس[28]، انسبن مالک،[29] ابوسعید خدری،[30] ابودرداء،[31] ابوهریره،[32] ابیالحمراء،[33] ابیبرزه،[34] ابیلیلی،[35] براءبن عازب،[36] ثوبان (غلام پیامبر)، [37] جابربن عبدالله انصاری،[38] زیدبن ارقم،[39] سعدبن ابیوقاص،[40] سلمان فارسی،[41] صبیح (غلام امسلمه)، [42] صفیه بنتشیبه،[43] عبداللهبن جعفر طیار،[44] عمربن ابیسلمه،[45] عطیه،[46] معقلبن سیار،[47] واثلهبن اسقع،[48] امالمؤمنین امسلمه،[49] امالمؤمنین امسلیم،[50] امالمؤمنین زینب،[51] امالمؤمنین عائشه،[52] و امالمؤمنین صفیه. [53]
احتجاج کنندگان به آیه تطهیر در حق اصحاب کساء
1. امام علی(ع) در شورا برای خود به آیه تطهیر احتجاج کرد.[54]
2. امام حسنائمه(ع) دو مرتبه به آیه تطهیر احتجاج نمود.[55] روز ضربت خوردن خودش بالای منبر رفت و به این آیه احتجاج نمود. بعد از شهادت امام علی(ع) نیز بالای منبر رفت و به آیه احتجاج نمود.[56]
3. امام حسین(ع). [57]
4. امام زین العابدین(ع) با مرد شامی.[58]
5. امام رضا(ع).[59]
6. ابنعباس برابر گروهی به این آیه احتجاج نمود.[60]
7. سعدبن ابیوقاص بر معاویه احتجاج نمود. [61]
8. واثلةبن اسقع در برابر گروهی که امام علی(ع) را دشنام میدادند، به این آیه احتجاج کرد.[62]
9. ام سلمه در حق اصحاب کساء به آیه تطهیر احتجاج نمود. [63]
دیدگاه برخی از دانشمندان اهلسنت
این افراد، فقط اهلبیت(ع) را اصحاب کساء میدانند:
جمهور اهلسنت،[64] امام شافعی،[65] احمدبن حنبل،[66] محمدبن سوره،[67] امام طحاوی،[68] شوکانی،[69] شبلنجی،[70] حاکم نیشابوری،[71] سخاوی،[72] محبالدین طبری،[73] حافظ گنجی،[74] قسطلانی،[75] حاکم حسکانی،[76] توفیق ابوعلم،[77] امام ثعلبی،[78] احمدبن محمد الشامی،[79] ابنصباغ،[80] ابومنصور ابنعساکر شافعی،[81] حمزاوی،[82] سمهودی،[83] ملاعلی قاری،[84] امام مجدالدین فیروزآبادی،[85] ابنحجر هیثمی،[86] ابوبکر الحضرمی،[87] محمد جسوس،[88] ابوبکر النقاش،[89] ابنمردویه،[90] ابنبلبلان،[91] حکمت یاسین،[92] دکتر بیومی مهران،[93] شیخ سندی [94]و رفاعی. [95]
همچنین بسیاری از مفسران، محدثان، رجالیان و بزرگان اهلسنت به صحت حدیث کساء اعتراف نمودهاند. ابنجریر طبری شانزده روایت، طحاوی شانزده روایت، احمد طبری شانزده روایت، سیوطی پانزده روایت، ابنمردویه نوزده روایت و ابی حاتم هشت روایت آوردهاند که همه دلالت بر شأن نزول آیه تطهیر درباره اهل کساء دارند.
حدیث کساء از بیش از چهل نفر از اهلبیت(ع) و صحابه کرام با مضامین مختلفی نقل شده است. حاکم حسکانی در شواهد التنزیل تقریباً 138 حدیث به طرق مختلف از چهارده نفر از صحابه، نقل کرده و تنها از امسلمه همسر پیامبر، به 69 طریق مختلف این حدیث نقل نموده است. همین طور ابنمردویه میگوید: در بیش از صد طریق آمده است که آیه تطهیر درباره علی، فاطمه(س)، حسنائمه(ع) و حسین نازل شده است. [96]
امام فخر رازی (م604 ق)[97] و نیشابوری (م728 ق)[98] و ابوبکر حضرمی[99] ادعای اجماع اهل تفسیر و حدیث بر صحت حدیث کساء نمودهاند. دیدگاههای دیگری نیز از بزرگان اهلسنت در این باره وجود دارد که برای رعایت اختصار از ذکر آنها خودداری میکنیم.
البته عمل کساء و پوشاندن اهلبیت(ع) با کساء و تلاوت آیه تطهیر و منحصر نمودن اهلبیت(ع) به این افراد چند بار تکرار شده است: در خانه امسلمه،[100] فاطمه،[101] عائشه،[102] امسلیم،[103] زینب،[104] صفیه [105]و در وقت مباهله. [106]
مراد از اهلبیت(ع)، اصحاب کساء و ازواج
در مقابل دیدگاه مشهور که گذشت، دیدگاه دیگری وجود دارد که مصداق اهلبیت(ع) در آیه را اصحاب کساء و همسران پیامبر، هر دو، میداند. این عده اصحاب کساء را بهخاطر روایات معتبر بسیار و همسران پیامبر را نیز بهخاطر سیاق آیات و دو روایت از امسلمه و واثله، از اهلبیت(ع) میدانند. این گروه معتقدند چون آیات قبل و بعد از آیه تطهیر در مورد زنان پیامبر است، از این سیاق بدست میآید که آیه تطهیر، زنان پیامبر را نیز در بر میگیرد. [107]
1. سیاق آیات، در مورد همسران پیامبر با عتاب و تهدید همراه است؛ همچون«ان کنتم تردن الحیاه الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن»،«یا نساء النبی من یات منکن بفاحشه مبینه یضاعف لها العذاب ضعفین»، همچنین «و قرن فی بیوتکن ولاتبرجن تبرج الجاهلیه الاولی.» اما سیاق آیه تطهیر همراه با تمجید و مدح است. با این سیاقهای متفاوت نمیتوان هر دو را از یک ردیف دانست.
2. ضمائر بهکار رفته در آیات مربوط به همسران پیامبر، همه مؤنت هستند، همچون «کنتن، تردن، فتعالین، امتعکن، اسرحکن، کنتن، تردن، منکن، لها، یقنت، لستن، اتقیتن، تخضعن، قلن، بیوتکن، تبرجن، اقمن، اتین، اطعن، اذکرن، بیوتکن». اما ضمائر بهکار رفته در آیه تطهیر، همه مذکر هستند، همچون «عنکم، یطهرکم.»
3. آیات مربوط به همسران، شأن نزول مستقلی دارد و آیه تطهیر هم شأن نزول مستقل خود را دارد. لذا بهخاطر شأن نزول و روایات فراوانی که اهلبیت(ع) را از همسران جدا میکند. رفتار پیامبر با همسران، مجالی برای دلالت سیاق نمیگذارد. جمهور اهلسنت نیز به ضمائر «عنکم» و «یطهرکم»استدلال کرده و گفتهاند اگر آیه شریفه درباره همسران پیامبر بود، تعبیر «عنکن» و «یطهرکن» میآمد. [108]
4. از گفتههای برخی از همسران، پس از نزول آیه تطهیر که از پیامبر پرسیدند آیا ما هم از اهلبیت(ع) هستیم و جواب منفی پیامبر که شما از همسران پیامبرید، نه از اهلبیت(ع) و شما بر نیکی هستید، به دست میآید که همسران مشمول این آیه شریفه نیستند. این سؤال و برخورد با امسلمه، عایشه، امسلیم و زینب صورت گرفته و پیامبر آنان را از اهلبیت(ع) خود بیرون و خارج دانسته است.[109]
2. آیه اعطا
خداوند در قرآن مجید میفرماید «ولسوف یعطیک ربک فترضی[110]؛ و پروردگارت به زودی عطایی میکند که راضی شوی.» در روایات زیادی آمده است که خداوند به فاطمه(س) این اختیار را داد که در فردای قیامت از گنهکاران امت پدرش شفاعت کند و این روایات از طریق فریقین نقل شده است.
مفسران اهلسنت در ذیل این آیه روایاتی آوردهاند. از جمله اینکه جابربنعبدالله روایت کرده است که رسول خدا روزی فاطمه(س) را در منزل مشغول آرد کردن گندم دید که حله شتر بر خود افکنده بود. فرمود: یا فاطمه! بشتاب و تلخی دنیا را به خاطر نعمتهای بهشتی بچش. به دنبال این جریان بود که آیه «و لسوف یعطیک ربک فترضی» نازل شد[111].
3. آیه ایثار
«و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصه؛[112] دیگران را بر خود مقدم میدارند، هر چند خود سخت به آن نیازمندند.»
حسکانی ذیل آیه شریفه از ابو هریره روایت آورده که گفت:
مردی خدمت پیامبر آمد و از گرسنگی خود شکایت کرد. وقتی پیامبر دید چیزی برای او در خانه همسرانش نیست، فرمود: کیست امشب او را میهمان کند؟ علی گفت: من ای رسول خدا! سپس بهسوی فاطمه(س) رفت و جریان را با او در میان گذاشت و فاطمه(س) فرمود: چیزی جز خوراک بچهها نزد ما نیست، ولی ما میهمان را بر خود مقدم میداریم.
پس علی گفت: بچهها را بخوابان و من چراغ را برای میهمان روشن مینمایم. پس چنین کرد و میهمان خوراک خورد. پس از آنکه از میهمان پذیرایی فرمودند، در بامداد، خداوند این آیه را درباره آنان نازل فرمود:«و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة»[113]
وی روایت دیگری را از ابنعباس نقل میکند که میگفت:«این آیه درباره علیA، فاطمه(س)، حسنائمه(ع) و حسین(ع) نازل شده است.» [114]
سورهها و آیاتی که در شأن نزول حضرت فاطمه(س) نازل شده است
سوره کوثر
طبق نقل بسیاری از دانشمندان اسلامی، این سوره در جواب شماتت دشمنان اسلام، همچون عاص بنوائل و همراهانش نازل شده است. چون پسران رسول خدا، قاسم و عبدالله از دنیا رفتند، عاص بنوائل سهمی گفت: نسل او قطع شد و او ابتر و بی عقب است. خداوند متعال در پاسخش این آیه را (ان شانئک هو الابتر) نازل کرد که خود عاص بنوائل ابتر و بدون عقب است.[115]
عاص بنوائل این شماتت را چندین بار تکرار نمود[116]. افراد دیگری چون ولیدبن مغیره،[117] ابوجهل[118]، عقبهبن ابیمحیط[119]، کعببن اشرف[120] و ابولهب[121] نیز این شماتت را تکرار میکردند.
از شأن نزول این سوره که در جواب شماتت کنندگان کفار به رسول خدا به خاطر نداشتن فرزند ذکور نازل شده نیز اینکه به خاطر دادن کوثر، شکر مخصوص، به صورت نماز ویژه و قربانی مخصوص را خواستار شده و با توجه به تقابل «الکوثر» با «الابتر» که اصلش دم بریدگی و قطع نسل و ریشه را افاده میکند،[122] معلوم میشود که ادامه آثار نبوت از طریق نسل پیامبر محقق میشود که دشمن را در مقابلش «ابتر» معرفی کرده است.
ابنابیالحدید معتزلی در بخش مستدرکات کلمات قصار، حدیثی را آورده است که در ضمن آن عمرو بنعاص به امام علی(ع) اشکال گرفت که چرا حسنائمه(ع) و حسین(ع) را فرزندان رسول خدا میداند. امام جواب داد: اگر آن دو فرزند رسول خدا نباشند، رسول خدا ابتر میماند و خداوند آن را از ایشان نفی کرده است. پس کوثر همان وجود حضرت فاطمه(س) و فرزندان معصوم آن حضرت است.
کوثر از ماده کثرت و مبالغه در کثرت است و معنای آن خیر کثیر میباشد؛ همان خیر کثیری که ادامه دهنده نبوت است. پیامبراکرم(ص) در زمان ازدواج حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه(س) به همین خیر کثیر اشاره فرمود. آن حضرت خطاب به امام علی(ع) دعا فرمود: «و اخرج منکما الکثیر الطیب. خداوند از شما دو تن، نسل کثیر پاکیزه بیرون آورد.» انس گفت: «والله اخرج منهما الکثیر الطیب[123] خداوند از آن دو، نسل زیاد و پاکیزهای بیرون آورد.»
فخر رازی در این باره میگوید: معنای سوره این است که خداوند به پیامبر نسلی میدهد که در طول زمان باقی میماند. بنگر چه تعداد از خانواده وی کشته شدند، در حالی که عالم از فرزندان رسول خدا مملو و آکنده است و هیچ کس از خاندان بنیامیه نمیتواند با وی در این زمینه برابری نماید، و نیز دقت کن که چگونه از نسل پیامبر، علمای بزرگواری مانند باقر، صادق، کاظم، رضا، و نفس زکیه[124] پدیدار شدند[125].
علمای اهلسنت معنای دیگری را هم برای کوثر نقل کردهاند، همچون قرآن[126]، کثرت اصحاب و پیروان[127]، نور قلب پیامبر[128]، شفاعت [129]، توحید[130]، معجزات پروردگار[131]، تفسیر قرآن و تخفیف شرایع[132]، لا اله الا الله محمد رسول الله[133]، فقه در دین [134]، نمازهای پنجگانه[135]، نبوت[136]، اسلام[137]، علمای امت[138]، علم و حکمت[139]، فضائل بسیار [140]، مقام محمود[141]، اجابت دعوت [142]، کارهای بزرگ[143]، نهری در بهشت[144]، خیر[145]، کثیر[146]، ایثار رفعت ذکر[147] و غیره.
قابل توجه است که این اقوال به رسول خدا انتساب ندارد و همچنین آنان دلیل و مدرکی بر گفته خودشان ارائه نکردهاند. علاوه بر آن، این معانی تناسبی با سیاق آیات ندارد.
مکی بودن سوره و تطبیق آن بر حضرت فاطمه(س)
در اینکه این سوره مکی است یا مدنی، اختلاف دیدگاه وجود دارد. برخی آن را مکی[148] و برخی مدنی دانستهاند.[149] اما قول معتبر همان مکی بودن این سوره است، چنانکه مضمون سوره نیز بر آن دلالت دارد. طبق ترتیب نزول، این سوره پانزدهمین سوره قرآن است[150] و شامل دو خبر غیبی و بشارت به پیامبراکرم(ص) است: یکی دادن کوثر در آینده نزدیک که همان وجود حضرت فاطمه(س) است که پاسخی عملی به دشمنان رسالت و نبوت محسوب میشود؛ و دوم ابتر بودن دشمنان رسالت که در آینده اتفاق خواهد افتاد. بنابراین در مکی بودن سوره هیچ تردیدی وجود ندارد. به علاوه برای کسانی که تولد حضرت فاطمه را قبل از بعثت میدانند، اصلاً این سؤال مطرح نیست.
برخی دانشمندان نیز مکی بودن سوره و بشارت دادن به وجود فاطمه(س) را از اعجاز قرآن میشمارند.
آیه ذالقربی
خداوند میفرماید: «و آت ذالقربی حقه؛[151] حق خویشاوندان را بده.» آیاتیکه در شأن فاطمه(س) است فراوان است و در این مقام نمونههایی از آنها ذکر میشود.
در این آیه، خداوند بر ادای حق خویشاوندی تأکید میکند و مراد از ذالقربی کسانی هستند که در آیه مودت بیان شد و مراد از آن اقربای رسول خداست. طبق روایات شیعه و سنی، وقتی این آیه نازل شد، پیامبراکرم(ص) فاطمه(س) زهرا را فرا خواند و فدک را به او عطا فرمود. خداوند در آیه به رسول خدا امر فرمود تا حق خویشاوند خود را بدهد و پیامبر هم طبق فرمان خداوند عزوجل به فاطمه(س) فدک را داد؛ فدکی که طبق نقل شیعه و سنی از اموال مخصوص پیامبر بود و کسی از مسلمانان در آن سهمی نداشت.
بسیاری از مفسران و دانشمندان اهلسنت روایاتی را از صحابه مانند ابنعباس و ابوسعید خدری با طرق متعدد در این باره نقل کردهاند. [152]
نظری گذرا به فدک
بسیاری از مفسران اهلسنت در ذیل آیه ششم سوره حشر[153] درباره فدک بحث نمودهاند. طبری در ذیل این آیه روایتی را نقل کرده که فدک با مصالحه مردمش و بدون جنگ در اختیار پیامبر قرار گرفت و خاص او بود و هیچ یک از مسلمانان در آن بهرهای نداشتهاند.[154] سیوطی نیز مانند آن را نقل کرده است. [155]
از این روایات بهدست میآید که فدک از فیء یعنی چیزی است که بدون جنگ از اموال کفار بهدست میآید. روایت بخاری هم به همین معنا اشاره دارد. [156]
با قطع نظر از روایات، قرآن مجید «فیء» را حق ذیالقربی میداند و میفرماید:
ما أفاء الله علی رسوله من اهل القری فللّه و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابنالسبیل؛[157]
آنچه خدا از اموال اهل قری به رسول خود برگردانید، از آن خدا و رسول او و از آن خویشان رسول و یتیمان و مسکینان و درماندگان در راه است.
سید قطب نیز به این مضمون اعتراف دارد. [158] از ابیدیلم،[159] حسن،[160] سدی[161] و دیگران نیز نقل شده است که مراد از ذالقربی، نزدیکان رسول خدا هستند. ابنکثیر مینویسد: از ابیسعید روایت شده است که گفت: «لما نزلت «و آت ذالقربی حقه» دعا رسول الله فاطمة فاعطاها فدکا.»[162]
این حدیث با هفت طریق در شواهد التنزیل نقل شده است. در سند این روایت عطیه قرار دارد که برخی او را تضعیف نمودهاند و برخیدانشمندان رجالی اهلسنت، مانند ابنحجر[163] و یحییبنمعین او را ثقه میدانند.[164] البته تضعیف او بهخاطر این است که او امام علی(ع) را بر دیگران مقدم میداشت.
برخی از مفسران اهلسنت، نزول این آیه را در مکه میدانند و چون فتح خیبر و اعطای فدک در سال هفتم هجری و زمان هجرت پیامبر به مدینه رخ داد، در اعطای فدک به حضرت زهرا تشکیک کردهاند.
اما کسانی چون آلوسی،[165] سعید حوی،[166] سید قطب[167]، زمخشری[168] و غیره این آیه را مدنی میدانند. در سورههای مدنی، آیات مکی هم وجود دارد و این امر مورد پذیرش فریقین است.
از روایات ابنعباس و ابو سعید خدری[169] بهدست میآید که فدک در دست فاطمه(س) قرارگرفته بود. همین مطلب را امام علی(ع) در نامه خود به عثمان به حنیف فرموده است «...بلی کانت فی ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء...؛[170] آری از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در دست ما بود... .» ارث پیامبر چیزهای زیادی بود. طبق وصیت مخیریق، هفت باغ، اراضی بنینضیر، فدک و سهم آنحضرت از خیبر و غیره همه خالصه پیامبر بود. [171]
در جریان مطالبه فدک، ابوبکر میخواست فدک را به فاطمه(س) برگرداند. او نوشتهای را برای فاطمه(س) درباره فدک نوشت. در این هنگام عمر داخل مجلس شد و گفت: این چیست؟ ابوبکر گفت: این نوشتهای است که برای فاطمه(س) درباره میراث پدرش برای او نوشتم. عمر گفت: بر مسلمین چه خرج میکنی، در حالیکه عرب با تو در حال جنگاند. سپس عمر نوشته را گرفت و پاره کرد. [172]
از این روایت و روایات دیگر استفاده میشود که غصب فدک بهخاطر درآمد زیاد آن بود و اینکه اگر در دست فاطمه(س) میماند، از درآمد آن برای احقاق حق غصب شده امام علی(ع) و نیز ترویج تشیع استفاده میشد. از این رو این غصب، رنگ و بوی کاملاً سیاسی داشت و از پشتوانه فقهی و شرعی بیبهره بود.
نقد و بررسی حدیث «لانورث»
1. این حدیث باطل است. ذهبی مینویسد: «عبدان گوید: من به ابنخراش گفتم: حدیث «لانورث ما ترکنا صدقه؟ گفت: باطل است.»[173]
2. این حدیث خبر واحدی است که جز از ابوبکر، از دیگری نقل نشده است. ابنابیالحدید مینویسد: «مشهور آن است که حدیث انتفای ارث را کسی جز ابوبکر روایت نکرده است.»[174]
3. این حدیث خلاف قرآن است، چنانکه خواهد آمد.
4. اهلبیت(ع) رسول الله6 پیوسته با حدیث «لانورث» مبارزه نموده و آن را بر خلاف قرآن و ساختگی میدانند[175]. امام علی(ع) به عمر فرمود:«یقیناً پیامبر در زمان حیات خود، فدک را به فاطمه(س) و فرزندانش بخشیده بود.»[176]
5. با فرض پذیرش صحت حدیث، باز هم فدک را شامل نمیشود. زیرا فدک را پیامبر در زمان حیات خود به فاطمه(س) بخشیده بود و از ارث نبود، تا به حدیث «لا نورث» استدلال شود. فدک خارج از موضوع این حدیث است، لذا استدلال به این حدیث برای فدک که از «فیء» است، ناتمام است.
6. اگر فدک از صدقه بود، چرا ابوبکر فدک را به فاطمه(س) برگرداند و اگر عمر نرسیده بود، قضیه پایان مییافت؟ این عمر است که نامه را گرفت و پاره کرد. اگر حدیث صحیح است، کار او درست نیست و اگر فعل خلیفه درست باشد، در این صورت حدیث صحیح نیست. بنابر این در قول و فعل خلیفه تضاد وجود دارد.
7. عجیبتر اینکه خلیفه از یک طرف حدیث «لانورث ما ترکنا صدقه» را بیان میکند و از طرف دیگر از فاطمه(س) گواه میطلبد. اگر حدیثیدر کار است، دیگر درخواست گواه چه معنایی دارد؟ گواه خواستن او دلیل جعلی بودن حدیث است. وقتی هم فاطمه(س)، امام علی(ع)، حسنائمه(ع)، حسین(ع)، امکلثوم، امایمن و اسماء بنت عمیس را گواه میآورد، گواهی آنان را قبول نمیکند و فدک را پس نمیدهد.
8. خلیفه در جاهای متعدد، بدون درخواست شاهد و گواه، بلکه بر اساس ادعای افراد عمل مینمود. مثلاً در بخاری آمده است: هنگامی که رسول خدا در گذشت، اموالی به وسیله علابنحضرمی در اختیار ابوبکر قرار گرفت. او به مردم گفت: هر کس از پیامبر طلبی دارد، یا به او از جانب رسول خدا وعدهای داده شده است، بگوید. جابر میگوید: من گفتم: پیامبر خدا وعده فرمود که به من چندین و چندان مبلغ عطا کند. وقتی خلیفه حرفم را شنید، سه بار پانصد (درهم یا دینار) شمرد و در دست من گذاشت[177].
سؤال این است که چرا خلیفه از دیگران شاهد طلب نکرد و چرا از فاطمه(س)، راستگوترین انسان، شاهد طلبید.
9. چرا همسران پیامبر (نه نفر) در خانههای پیامبر ماندند؟ و آن خانهها به مسلمانان داده نشد و به صدقه نرفت؟
10. در قرآن مجید در مورد ارث، آیات بسیاری[178] آمده است. در این آیات خطاب به پیامبر و امت است و هیچ جای قرآن استثنایی دیده نمیشود. از آیات ارث استفاده میشود، چه پیامبر و چه امت از خود ارث میگذارند. آیه شانزده سوره نمل و آیه شش و هفت سوره مریم از آن جملهاند.
سرنوشت فدک
پیامبراکرم(ص) پس از نزول آیه «و آت ذالقربی حقه»، فاطمه(س) را خواست و فدک را به دخترش داد[179]. بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام، ابوبکر فدک را از فاطمه(س) گرفت و با وجود گواهی امام علی(ع)[180]، امام حسنائمه(ع)، امام حسین(ع)، امکلثوم[181]، امایمن[182]، رباح غلام پیامبر[183] و اسماء بنت عمیس،[184] آن را به فاطمه(س) برنگرداند و گواهی این همه افراد را قبول نکرد.
عثمان فدک را در زمان خلافت خود به مروان بنحکم پسر عمو و دامادش بخشید[185]. سپس معاویه فدک را بین سه نفر، یعنی مروان، عمرو بنعثمان و پسرش یزید تقسیم نمود[186]. وقتی عمر بنعبدالعزیز خلیفه شد، به برگرداندن فدک به فرزندان فاطمه(س) دستور داد[187]. وقتی یزید بنعبدالملک خلیفه شد، دوباره فدک را پس گرفت. وقتی ابوالعباس سفاح خلیفه شد، فدک را به حسنبن حسنبن علیبن ابیطالب برگرداند. وقتی منصور خلیفه شد فدک را از فرزندان فاطمه(س) پس گرفت. سپس مهدی بنمنصور دوباره فدک را پس داد. سپس موسی الهادی خلیفه شد و فدک را دوباره گرفت. سرانجام نیز مأمون آن را به محمدبن یحییبن علیالحسینبن علیبن ابیطالب برگرداند.
آیه خمس
خمس حق حضرت فاطمه(س) است
واعلموا انما غنمتم من شیء فانلله خمسه و للرسول و لذی القربی و الیتامی والمساکین و ابنالسبیل ان کنتم امنتم بالله؛[188]
و بدانید آنچه را که سود میبرید، برای خداست. پنج یک آن برای رسول و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و در راه ماندگان است، اگر به خدا ایمان آوردهاید.
راغب میگوید: «غنمتم» رسیدن به گوسفند و دسترس یافتن به آن است. سپس درباره هر غنیمتی که از دشمنان و غیر ایشان بهدست میآید، بهکار رفته است. «واعلمو انما غنمتم من شیء» به این معناست.»[189]بهدست آوردن چیزی بدون زحمت غنیمت است[190]. در تاج العروس[191] و لسان العرب[192] هم همین معنا آمده است.
در روایات اهلسنت و در برخی فتاوای فقهای اهلسنت هم، غنیمت اعم از غنائم جنگی آمده است. همین طور در نامههای پیامبراکرم(ص) به قبایل و شخصیتها تأکید فراوان بر پرداخت خمس شده است.
مجاهد گوید: «مراد از ذالقربی همان نزدیکان رسول خدا هستند که صدقه برای ایشان حرام است.»[193]طبری هم مینویسد: «برخی میگویند: ذی القربی همان نزدیکان رسول خدا از بنی هاشم هستند.»[194]همین نظریه را امام مالک، ثوری، اوزاعی و غیره قبول کردهاند.[195]
در بخاری آمده است: «حضرتفاطمه(س) از ابوبکر مطالبه خمس خیبر کرد و ابوبکر انکار نمود و فاطمه(س) ناراحت شد و تا هنگام مرگ با ابوبکر صحبت نکرد.»[196]
تقسیم خمس در زمان پیامبراکرم(ص)
روایات معتبر زیادی در کتب اهلسنت یافت میشوند که آن حضرت خمس را بر اساس آنچه در آیه شریفه آمده است، تقسیم مینمود.
ابوعالیه ریاحی میگوید:
روزی غنیمت را نزد پیامبر خدا آوردند. آن حضرت خمس را از آن برداشت و بر پنج قسم تقسیم نمود: سهم خدا، سهم رسول، سهم ذی القربی، سهم یتامی، سهم مساکین و سهم ابنسبیل.[197]
همه روایات اهلسنت تصریح دارند که در زمان پیامبراکرم(ص) همواره سهم ذی القربیداده میشد و خمس بر طبق آیه بر شش قسم تقسیم میشد.
نقد رفتار خلفا
1. سهم ذی القربی ربطی به ارث پیامبر ندارد. ارث میت شامل اموال اقارب نمیشود.
2. اگر خمس شامل ارث پیامبر میشود، چرا ابوبکر پیشنهاد کرد مقداری را به فاطمه(س) بدهد؟ زیرا این به عقیده آنها صدقه است و صدقه هم بر آل محمدائمه(ع) حرام است.[198]
3. این روایت با روایات دیگر در تعارض است که در آنها خود ابوبکر قبول کرده که به فقرا و مساکین خاندان پیامبر از خمس پرداخت کند. چنانکه آمده است که «ابوبکر بنی هاشم را از خمس منع کرد و گفت: از این خمس برای فقرای شما و ازدواج کنیزان شما و کسی که از شما خادم ندارد... میپردازم.»[199]
اگر خمس از صدقه باشد، چطور صدقه را برای خاندان پیامبر جایز میدانند؟ حال آنکه در روایات زیادی آمده که صدقه و زکات چرک دست مردم است و بهخاطر همین خداوند خمسی را برای آل محمد قرار داد.[200]
خمس در غیر غنائم جنگی
حسن گفته: «در عنبر و لؤلو خمس وجود دارد، زیرا پیامبر در «رکاز» خمس قرار داده است.»[201]
مالک و ابنادریس گفتنهاند: رکاز، چیزهایی است که در زمان جاهلیت دفن شده است، چه زیاد باشد و چه کم، و پیامبر فرمود: در رکاز خمس است.[202]
همچنین نقل کردهاند که پیامبر فرمود: «در رکاز خمس است. سؤال شد: ای رسول خدا! رکاز چیست؟ فرمود: طلا و نقرهای که خداوند هنگام خلقت در زمین قرار داده است.»[203]
اصحاب دیگر، مانند ابی ثعلبه الخشنی، ابو هریره و زید بنارقم نیز چنین مضامینی را نقل کردهاند.[204]
در نامههایی که به شخصیتها و قبایلی که تازه اسلام آورده بودند، مینوشت، به آنان دستور میداد خمس بپردازند. مثلاً رسول خدا به سعد هذیم از قضاعه و جذام نامه نوشت و در آن واجبات صدقه را بیان فرمود و امر فرمود تا زکات و خمس خود را به دو فرستادهاش ( ابی و عنیسه) و یا به کسی که آن دو نفر برای گرفتن زکات و خمس بفرستند، بپردازند.[205] نامههای دیگری نیز نزدیک به این مضمون درمنابع اسلامی و اهلسنت آمده است.[206]
آیه مودت
قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودة فی القربی و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا ان الله غفور شکور؛[207]
بگو من از شما در برابر رسالتم مزدی طلب نمیکنم، به جز دوستی نزدیکان و کسی که حسنهای به جای آورد، ما حسنهای بر آن اضافه میکنیم. خداوند آمرزگار و قدردان است.
طبق روایات صحیح و متعدد فریقین، خداوند محبت امیرالمؤمنین علیA، حضرت فاطمه(س)، امام حسنائمه(ع) و امام حسین(ع) را بر امت واجب نموده و آن را پاداش رسالت خویش قرار داده است و این چیزی است که از طرف خداوند به پیامبرش امر شده است، نه اینکه پیامبر آن را از خدا خواسته باشد. بنابر این باید مودت اهلبیت(ع) هم وزن رسالت پیامبر باشد و گرنه چیز کمارزش و سبکی نمیتواند اجر رسالت باشد. از طرف دیگر باید این اقربای پیامبر به دور از گناه و معصوم باشند و گر نه لغویت کلام خداوند لازم میآید. زیرا بعید است خداوند محبت گنهکاران را واجب کند. از طرف دیگر، اینها اگر گناه انجام دهند و باز هم محبت و مودتشان بر امت واجب باشد، با آیات و روایات متعددی منافات دارد که خداوند در آنها مودت هیچ گناهکاری را واجب قرار نداده است. پس اهلبیت(ع) نباید گناه کنند و باید عصمت داشته باشد تا مودتشان اجر رسالت قرار گیرد.
طبق نقل بسیاری از دانشمندان اهلسنت، این سوره ( شوری) مکی است، مگر چهار آیه آن که در مدینه نازل شده است. نخستین آیه از این آیات چهارگانه نیز، آیه «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی» است. ابنعباس از صحابه و قتاده از تابعین قائل به این قول بودند[208].
زمخشری(م 528 ق) در ذیل آیه مودت میگوید:
این آیه نازل شد و پیامبر فرمود:
من مات علی حب آل محمد مات شهید، الا و من مات علی حب آل محمد مات مغفوراً له، الا و من مات علی حب آل محمد مات تائباً...؛ [209]
هر کس با محبت آل محمد بمیرد شهید از دنیا رفته. آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود بخشوده است. آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، با توبه از دنیا رفته است... .
روایاتی از بزرگان دین، همچون امام حسنمجتبیائمه(ع) [210]، مفسر قرآن ابنعباس[211] و سدی[212] نقل شده است که مراد از «کسب حسنه» مودت آل محمد است و خداوند بهخاطر همین دوستی اهلبیت(ع) «غفور للذنوب» است و گناهان آنان را میبخشد و «شکور للحسنات»[213] است و تشکر هم میکند.
برخی نیز معتقدند بر اساس روایتی از ابنعباس[214] این آیه درباره مودت خویشاوندان پیامبر از قریش و خطاب به کفار قریش است.
اما این آیه اولاً مدنی و خطاب به مؤمنین است نه کفار قریش. چنانکه سیاق آیات بر آن دلالت دارد. ثانیاً برخی از خویشاوندان پیامبر(ص)، مانند ابولهب، اصلاً ایمان نیاوردند لذا چگونه میشود مودت آنان واجب باشد؟
همچنین معنای اجر وقتی تمام است که درخواست کننده اجر کاری برای طرف مقابل کرده باشد. و در آیه شریفه، اجر وقتی معنا دارد که پیامبر(ص) قریش را هدایت کرده باشد. چون با فرض باقی ماندن در کفر و تکذیب دعوت آنحضرت، چیزی از ایشان نگرفته تا در مقابلش اجری بدهند.
همچنین خطاب به مشرکین در اینجا معنا و مناسبتی ندارد. زیرا بر حکیم قبیح است که مزد و رسالت را از کسی بخواهد که خود منکر رسالت است. این قول از عکرمه و عدهای دیگر از دشمنان اهلبیت(ع) است.[215]راویان آن حدیث نیز محمدبن بشار و محمدبن جعفر هستند که هر دو از سوی برخی از علمای رجال اهلسنت تضعیف شدهاند[216].
برخی از اهلسنت، شبهاتی پیرامون شأن نزول و دلالت این آیه شریفه مطرح نمودهاند. ابنتیمیه (م 728 ق) از آن جمله است.
اشکال اول: ابنتیمیه حدیث معروف ابنعباس را که گذشت به شدت رد میکند و میگوید: یقیناً این حدیث به اتفاق همه حدیث شناسان دروغ است و در کتابهای حدیثی ما خبری از این حدیث نیست.[217]
برخلاف ادعای ابنتیمیه، این حدیث، صحیحالسند و معتبر است. دانشمندان شیعه و بسیاری از مفسران و محدثان اهلسنت، صدها سال قبل از تولد ابنتیمیه، این حدیث را در کتب تفسیری و حدیثی خودشان آورده و آن را به عنوان یک حدیث معتبر پذیرفته و برخی به آن در حق اصحاب کساء استدلال نمودهاند. از آن جملهاند امام حمدبن حنبل (م241ق)، [218] ابنابیحاتم (م360ق)،[219] محدث بزرگ اهلسنت امام طبرانی (م360ق)،[220] امام واحدی (م468ق)،[221] ثعلبی (م427ق)،[222] حسکانی (م471ق)[223] با هشت طریق مختلف، ابنمغازلی (م483ق)،[224] زمخشری (م538ق)،[225] ابنعطیه اندلسی (م546ق)،[226] ابنجوزی (م597ق)،[227] امام فخر رازی (م604ق)،[228] امام قرطبی (م671ق)،[229] امام نسفی (م710ق)،[230] نظامالدین نیشابوری (م728ق)[231] و برخی دیگر که به صحت سند حدیث تصریح نمودهاند[232].
بهعلاوه، برخی روایات دیگر که «قربی» را اهلبیت(ع) معرفی کردهاند، از بزرگانی همچون امام علی(ع)[233]، امام حسنائمه(ع)[234]، امام زینالعابدین(ع)[235]، ابنعباس[236]، جابربن عبدالله انصاری[237]، عبداللهبنمسعود[238]، سعیدبنجبیر[239]، عمروبنشعیب[240] و سدی[241] نقل شده است.
اشکال دوم: آیه مودت در سوره شوری است و سوره شوری مکی است. از سوی دیگر، به اتفاق اهلسنت و شیعه، علی در مدینه ازدواج کرد و حسنینH در مدینه به دنیا آمدند.[242]
پاسخ: شکی نیست که این سوره مکی است، اما آیه مودت مدنی است و در مدینه نازل شده است[243].
اشکال سوم: روایت ابنعباس در صحیحین آمده است که مراد از «قربی» قریش است[244].
پاسخ: همانطور که اشاره رفت، قول صحیح و قابل اسناد به ابنعباس همان است که گذشت و این قول و سایر اقوال مستند به وی قابل اثبات نیست. همچنین در همان روایت ابنعباس که در صحیحین آمده است، سعید بنجبیر، مودت قربی را «دوست داشتن خویشاوندان آل محمد» معرفی کرده است. چگونه ممکن است محبت قریش که در بین آنها دشمنان سرسخت رسالت هم قرار دارند، اجر رسالت قرار گیرد؟[245]همچنین در سند این حدیث محمد بنبشار و محمد بنجعفر قرار دارند که حال آن دو گفته شد.
اشکال چهارم: خداوند در آیه فرمود: «الا المودة فی القربی» و نفرمود: «الا المودة للقربی» و یا «الا المودة لذوی القربی»، همانطور که در جاهای دیگر فرمود. یعنی خداوند دراینجا از مصدر استفاده کرده، نه اسم غیر مصدر. بنابر این، مراد ذوی القربی نیست.[246]
پاسخ: کلمه «قربی» در لغت، به ذوی القربی نیز اطلاق میشود. چنانکه ابنفارس (م395ق) مینویسد: «القرابة و القربی: القرابة.»[247] زمخشری هم گفته است: «القربی مصدرٌ کالزلفی و البشری بمعنی القرابة و المراد اهل القربی؛ قربی مصدر و بر وزن «زلفی» و به معنای قرابت و خویشاوندی است و مقصود از آن در آیه خویشاوندان است.»
آیه مباهله
فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین؛[248]
پس هرکس درباره عیسی، از آن پس که به آگاهی رسیدهای، با تو مجادله کند، بگو: بیایید تا حاضر آوریم ما فرزندان خود را و شما نفسهای خود را، آنگاه مباهله کنیم و لعن خدا را بر دروغگویان بفرسیتم.
مباهله، نفرین کردن یکدیگر در یک امر مذهبی است که با تضرع از خدا میخواهند تا دروغگو را رسوا سازد. گروهی از نصارای نجران نزد پیامبر گرامی آمدند و درباره عیسی گفتوگو درگرفت و قرار شد فردای آن روز مباهله صورت گیرد. به اتفاق همه اهلسنت، روز بعد پیامبر از بین همه امت به جای «انفسنا» علی(ع) و به جای «نسائنا» حضرت فاطمهزهرا(س) و به جای «ابنائنا» حسنینG را برای مباهله و به عنوان گواه نبوت خویش بردند. آن حضرت آن روز زنان متعدد داشت، ولی برای مباهله هیچکدام را نبرد، بلکه به جای آنان فاطمه(س) را برد و این عمل پیامبر گواه بزرگی بر صداقت و عصمت فاطمه(س) است.
علباء بناحمر الیشکری روایت کرده است: هنگامی که آیه مباهله نازل شد، رسولخدا(ص)، علی(ع)، فاطمه(س)، حسنائمه(ع) و حسین(ع) را به حضور طلبید و از سوی دیگر، یهودیان را به مباهله دعوت کرد. جوانی از یهود که از پیشنهاد رسول خدا اطلاع یافت، خطاب به یهودیان گفت: وای بر شما، مگر گذشته را فراموش کردهاید که برادران شما به صورت میمونها و خوکها مسخ شدند؟ اینک از مباهله خودداری کنید که سرانجام شما منتهی به سرانجام آنان خواهد شد.[249]
روایات دیگری نزدیک به این مضمون نیز از جابربن عبدالله[250] و سعدبن ابیوقاص[251] نقل شده است. امام فخر رازی داستان را درباره مسیحیان نجران ذکر کرده است.[252]
اصل این قضیه که پیامبراکرم(ص) از بین همه امت، تنها حضرت علی(ع) را به جای «انفسنا» و حضرت فاطمه(س) را به جای «نسائنا» و حضرات حسنین G را به جای «ابنائنا» برای مباهله انتخاب کرد و برد، مورد اتفاق اهل تفسیر و حدیث است. چنانکه برخی از مفسران اهلسنت، همچون امام فخر رازی(م 604 ق) [253] و نظامالدین نیشابوری(م 728 ق) [254] به این امر تصریح نمودهاند. نیشابوری سپس اضافه میکند: «مراد از «انفسنا» علی است و اهل تفسیر و حدیث بر این دیدگاه اجماع نمودهاند.»
حاکم نیشابوری (م405ق) در این زمینه ادعای تواتر کرده است.[255] زمخشری میگوید:
لا دلیل اقوی من هذا علی فضل اصحاب الکساء و هم علی و فاطمه(س) و الحسنان؛[256]
هیچ دلیل و مدرکی قویتر و مهمتر از آیه مباهله بر فضل و برتری اصحاب کساء موجود نیست و اصحاب کساء علی، فاطمه، حسن و حسین میباشند.
پیامبراکرم(ص) به جای «نسائنا» (که کلمه جمع است و حداقل برسه نفر دلالت میکند) تنها حضرت فاطمه(س) را به مباهله برد. در حالی که در آن زمان چند نفر از همسران پیامبر حضور داشتند، ولی آن حضرت هیچ کدام از زنان خود را به مباهله نبردند، زیرا در مباهله، نبوت آن جناب زیر سؤال بود و باید کسانی را میبرد که اگر نبی نباشد، شریک کار رسالت و نبوت و حائز مقام معنوی مناسب با آن باشند و آن کسان فاطمه(س) و اهلبیت(ع) بودند. در مباهله قرار بود دروغگویان رسوا شوند. بنابراین اگر پیامبر کسی را میبرد که در طول حیات خود دروغ گفته بود، دیگر نمیتوانست بر دیگران لعنت بفرستد، زیرا خودش از دروغگویان بود. از اینجا عصمت فاطمه(س) اثبات میشود که هیچ دروغی در زندگی نگفته و مصداق کامل یک انسان صادق است.
این روایت با بیش از پنجاه و یک طریق مختلف[257] از سی و هفت نفر از اهلبیت(ع)، صحابه و تابعین نقل شده است؛ کسانی از اهلبیت(ع)، همچون امام علی(ع)[258]، امام حسنائمه(ع)[259]، امام سجادائمه(ع)[260]، امام باقر(ع)[261]، امام صادق(ع)[262] و امام کاظم(ع)[263]، و از صحابه، تابعین و دیگر بزرگان، همچون کسانی ابنعباس[264]، جابربن عبدالله انصاری[265]، سعدبن ابیوقاص،[266] حذیفهبن یمان،[267] ابیرافع (غلام پیامبر)،[268] عثمانبن عفان،[269] طلحهبن عبدالله،[270] زبیربن عوام،[271] عبدالرحمنبن عوف[272] و دیگر بزرگان اسلام.
دیدگاه مخالفان
1. ابنتیمیه: وی اصل قضیه همراهی امام علی(ع)، فاطمه(س) و حسنینH را برای مباهله میپذیرد و آن را حدیثی صحیح میداند، اما میگوید: «پیامبر آنان را بهخاطر اقربیت برای مباهله برد، زیرا آنان نزدیکترین افراد به رسول خدا بودهاند.»[273]
نقد و بررسی
در پاسخ سخن فوق باید گفت: اگر پیامبراکرم(ص) آنان را بهخاطر اقربیت برای مباهله همراه خود برد، میبایست بهجای «انفسنا» که به صیغه جمع آمده است، حداقل سه نفر از خویشاوندان خود را میبرد. از سوی دیگر، عباس از علی نزدیکتر به پیامبر بود، زیرا او عموی آن حضرت است. بنابراین، پیامبر آنان را بهخاطر مقام و عظمت معنوی انتخاب کرد، و آن انتخاب به دلیل نسب نبود.
2. عبده: وی این حدیث را جعلی و با ظاهر آیه که «نسائنا» در آن به صیغه جمع بهکار رفته است، ناهماهنگ میداند.[274] او با کمال بی انصافی مصادر این روایات را فقط از شیعه ذکر کرده است. در حالی که بسیاری از مفسران و محدثان اهلسنت، همانطور که گذشت، این روایت را در کتب تفسیر و حدیث خود ذکر نموده و قبول کردهاند.
در جواب به اشکال ادبی ایشان نیز میگوییم: زمخشری که خود از بزرگان علم ادب است، در ذیل آیه شریفه، نه تنها این اشکال ادبی را بیان نکرده است، بلکه میگوید: این دلیلی است که هیچ دلیلی قویتر از آن بر فضیلت اصحاب کساء نیست و این برهان روشنی بر صحت نبوت رسول خداست. همچنین در قرآن چندین مورد لفظ جمع استعمال شده و مراد از آن فقط یک نفر است، مانند آیه 45 سوره آل عمران که در آن کلمه ملائکه به صیغه جمع است، ولی تنها جبرئیل مراد است.[275]
3. رشید رضا: او بعد از ذکر روایات مباهله گفته است:
ابنعساکر از جعفر بنمحمد و او از پدرش روایت کرده که در ذیل آیه «قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم» فرمود: رسول خدا برای مباهله، ابابکر و پسرش و عمر و پسرش و عثمان و پسرش را آورد و ظاهراً کلام در جماعتی از مؤمنین میباشد.[276]
اما ابنعساکر این روایت را از طریق سعید بنعنبسه و هیثم بنعدی از امام صادق آورده است. ابوحاتم رازی درباره سعید بنعنبسه میگوید: «لایصدق.»[277] و عبدالرحمن میگوید: از علیبنحسین شنیدم که میگفت: سعید بنعنبسه کذاب است.[278] درباره هیثمبن عدی هم هیچ مدحی پیدا نکردیم. بخاری او را کاذب و نسائی نیز وی را متروک الحدیث میداند.[279]
آیاتی که تأویل آن در شأن حضرت فاطمه(س) است
این تأویل درباره بسیاری از آیات وارد شده است، از جمله:
1. حضرت فاطمه(س) راستگوترین فرد
یا ایها الذین آمنوا اتقوالله و کونوا مع الصادقین؛[280]
ای کسانی که ایمان آورده اید، از (مخالفت) خداوند بپرهیزید و با راستگویان باشید.
ثعلبی از امام باقر روایتی آورده که درباره این آیه فرمود:«ای مع آل محمد»[281]. حسکانی نیز در ذیل آیه نظیر آن را از امام باقر آورده است[282]. ابنجوزی آورده است که «با علی و اهلبیتش باشید.»[283]
2. وسیله بین خدا و مردم
اولئک الذین یدعون یبتغون الی ربهم الوسیلة ایهم اقرب و یرجون رحمة و یخافون عذابه ان عذاب ربک کان محذوراً؛[284]
آنها که خداوند را میخوانند، هر یک از آنها که قربشان به خداوند بیشتر است، خواهان وسیله نزدیک تو به خداوند میباشند و دائماً به رحمت خداوند امیدوار و از عذاب خداوند ترسان میباشند. هر آینه از عذاب پروردگارت باید فرار نمود و ترسان بود.
حسکانی از عکرمه روایت کرد که گفت: «آنان پیامبر(ص)، علی(ع)، فاطمه(س)، حسنائمه(ع) و حسین(ع) هستند»[285]
3. حضرت فاطمه(س) رستگار و پیروز
انی جزیتهم الیوم بما صبروا انهم هم الفائزون؛[286]
امروز من به آنان پاداش میدهم به واسطه آنچه بردباری نمودند. زیرا صبرکنندگان رستگاراناند.
حسکانی از عبداللهبنمسعود روایت کرده است: «منظور، علیبن ابیطالبائمه(ع)، فاطمه(س)، حسنائمه(ع) و حسین(ع) است که در دنیا بر طاعات و بر گرسنگی و تنگدستی بردبار بودند و به سبب آنچه بر ترک گناه و بر بلا در دنیا صبر نمودند، رستگاراناند و از حساب در نجاتاند.»[287]
4. حضرت فاطمه(س) چهره درخشان و خندان
وجوهٌ یومئذ مسفرة ضاحکة مستبشرة؛[288]
چهرههایی در آنروز (رستاخیز) درخشان و خندان و شادمان مژده دهند.
حسکانی از انس بنمالک ذیل آیه روایت آورده است: «از رسولالله درباره این آیه «وجوه یومئذ مسفرة» پرسیدم. فرمود: «ای انس! آن، چهرههای ما اولاد عبدالمطلب است؛ من، علی، حمزه، جعفر، حسن، حسین، و فاطمه.»[289]
5. حضرت فاطمه(س) صراط مستقیم
1. «اهدنا صراط المستقیم».[290] ابنعباس میگوید: «بگویید: ای جمعیت بندگان خدا! ما را راهنمایی فرما به دوستی پیغمبر و اهلبیتش.»[291] ابوهریره نیز در تفسیر این آیه گفته است: «صراط محمد و آله؛[292] یعنی صراط مستقیم راه محمد و آل محمد است.»
2. «صراط الذین انعمت علیهم»[293]. ابوالعالیه گفته: «هم آل رسول الله[294] با مراد از آن، آل پیامبر خداست.»
آیات 135 طه، 74 مؤمنون، 37،43،58،143 و 256 بقره، 103 آل عمران، 7 بینه، 38 و 39 مدثر، 33 انفال، 24 و 25 ابراهیم، 69 عنکبوت، 100 شعراء، 54 نساء و 36 نور نیز از همین قبیلاند.
آیاتی نیز وجود دارند که بر اساس روایات اهلسنت، حضرت فاطمه(س) از کسانی است که مراد آن آیات و بطنی از بطون آنهاست. آیات 19 ـ 22 رحمن، 35 نور و 11 بلد از آن جملهاند. ما در اینجا جهت رعایت اختصار از بحث پیرامون این آیات خودداری میکنیم.
اسناد و مدارک:
1. احمد شعیب نسائی، خصائص امیرالمؤمنین، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة، 1419ق، ص195ـ197.
2. احمدبن حجر عسقلانی، لسان المیزان، بیروت، دارالمعرفة، بیتا، ج3، ص345.
3. احمد طبری، ذخائر العقبی، بیروت، دارالمعرفة، بیتا، ص31.
4. نورالدین هیثمی، مجمع الزوائد، بیروت، دارالکتاب العربیة، 1998م، ج9، ص204.
5. احمد طبری، همان، ص31.
6. ابن اثیر، اسدالغابة، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بیتا، ج1، ص206.
7. همان، ج2، ص358.
8. حاکم نیشابوری، المستدرک، بیروت، دارالمعرفة، بیتا، ج3، ص164.
9. محمد حسینی، البیان و التعریف، بیروت، دارالکتب العربی، 1401ق، ج1، ص270؛ محمد شمس الحق عظیم آبادی، عونالمعبود، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415ق، ج6 ص54؛ احمد حکمی، معارج القبول، دمام، دار ابن القسیم، 1990م، ج3، ص1199.
10. محیالدین یحیبن حزام، تهذیب الاسماء، ص162، ح 118؛ ابن عساکر عبدالرحمن، الاربعین فی مناقب امهات المؤمنین، دمشق، دارالفکر، 1406ق، ص84.
11. حاکم نیشابوری، همان، ج3، ص154 و نیز ر ک: محمدبن یوسف گنجی، کفایة الطالب، تهران، داراحیاء التراث اهلبیتG، ص364؛ ابی القاسم علیبن عساکر، تاریخ مدینة الدمشق، بیروت، دارالفکر، 2000م، ج3، ص156.
12. احمدبن اسماعیل بخاری، صحیح بخاری، ج5، ص57.
13. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، بیروت، مؤسسة اهلالبیت، 1981م، ص279؛ متقی هندی، کنزالعمال، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1989م، ج12، ص106.
14. جلالالدین سیوطی، الثغور الباسمة، ص34.
15. محمد آلوسی، روح المعانی، تهران، انتشارات جهان، بیتا، ج3، ص138.
16. عبدالرحمنبن ابیالحسن السهیلی، الروض الانف، مصر، مکتبة الکلیات الازهریة، بیتا، ج1، ص279.
17. همان
18. احزاب: 33.
19. محمدبن جریر طبری، جامع البیان، بیروت، دارالفکر، 1988م، ج12، ص7؛ سیوطی، الدر المنثور، ج6، ص604.
20. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص148.
21. احمد طحاوی، مشکل الاثار، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1955م، ج1، ص229؛ احمد طبری، ذخائر العقبی، ص21.
22. سیوطی، همان، ح6، ص604؛ عبدالرحمنبن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، 1999م، ج9، ص313.
23. احمد مراغی، تفسیر المراغی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1985م، ج24، ص7؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج6، ص606.
24. محمدبن جریر طبری، همان، ج12،ص6؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج2، ص11.
25. نورالدین هیثمی، مجمع الزوائد، ج9، ص169.
26. احمدبن مرودیه، المناقب، قم، دارالحدیث، 1380ش، ص304 ـ 305؛ ابن اثیر، اسدالغابة، ج5، ص66.
27. احمدبن مردویه، همان، ص304.
28. محمد شوکانی، فتح القدیر، بیروت، دارالمعرفه، 1996م، ج4، ص339؛ احمد مراغی، تفسیر المراغی، ج24، ص7.
29. محمدبن جریر طبری، همان، ج12، ص6.
30. عبدالرحمنبن ابی حاتم، همان، ج6، ص3132.
31. محمد باقر محمودی، تاریخ دمشق (ترجمة الامام علیبن ابیطالب)، بیروت، مؤسسة المحمودی، 1980م، ج2، ص440.
32. ابن کثیر، همان،ج3، ص492؛ نورالدین هیثمی، همان، ج9، ص169.
33. محمدبن جریر طبری، همان، ج12، ص6.
34. نورالدین هیثمی، همان، ج9، ص169.
35. الموسوعة الحدیثیة، 44، ص119؛ موفقبن احمد خوارزمی، المناقب، ص23.
36. حاکم حسکانی، همان، ج2، ص16.
37. نورالدین هیثمی، همان، ج9، ص173.
38. حاکم حسکانی، همان، ج2، ص16.
39. سیوطی، همان، ج6، ص605.
40. احمد طحاوی، همان، ج1، ص227.
41. سلیمان قندوزی، ینابیع المودة، قم، منشورات مکتبة بصیرتی، 1966م، ص15.
42. نورالدین هیثمی، همان، ج9، ص169.
43. مسلمبن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، بیروت، دارالقلم، 1978م، (ج15، ص203، شرح نووی).
44. حاکم نیشابوری، همان، ج3، ص148.
45. عبدالرحمن مبارکفوری، تحفة الاحوزی، بیروت، دارالفکر، 1994م، ج10، ص343؛ احمد طحاوی، همان، ج1، ص229.
46. ابن کثیر، همان،ج3، ص413.
47. محمدبن سوره، سنن الترمذی، ج5، ص466.
48. عبدالرحمنبن ابی حاتم، همان، ج9، ص3132.
49. همان.
50. اسباب النزول، ص205.
51. ابراهیم جوینی، فرائد السمطین، بیروت، مؤسسة المحمودی، 1978م، ج2، ص19.
52. مسلمبن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، (شرح نووی)، ج15، ص203.
53. حاکم نیشابوری، همان، ج3، ص148.
54. موفقبن احمد خوارزمی، مناقب، ص224.
55. نورالدین هیثمی، همان، ج9، ص179، عبدالرحمنبن ابی حاتم، همان، ج6، ص3132.
56. حاکم نیشابوری، همان، ج3، ص172.
57. سلیمان قندوزی، همان، ص127.
58. ابن کثیر، همان؛ محمدبن جریر طبری، همان، ج112، ص8.
59. سلیمان قندوزی، همان، ص126.
60. نسائی، خصائص نسائی، ص53.
61. همان، ص34.
62. ابن کثیر، همان،ج3، ص429.
63. احمد شاکر، حمزةالدین، المسند للامام احمدبن حنبل، قاهره، دارالحدیث، 1995م، ج18، ص258 و ج29، ص264.
64. عبدالحق ابن عطیه، المحرر الوجیز، بیروت، دار احیاء الترث العربی، 1996م، ج4، ص384.
65. احمد ثعلبی، الکشف والبیان، ج8، ص40.
66. همان، ص40.
67. همان، ج5، ص434.
68. احمد طحاوی، همان، ج1، ص227.
69. احمد ثعلبی، همان، ج8، ص41.
70. مؤمن شبلنجی، نورالابصار فی مناقب آل البیت، بیروت، دارالکتب العلمیة، بیتا، ص169.
71. حاکم نیشابوری، همان، ج3، ص148.
72. احمد ثعلبی، همان، ج8، ص40.
73. احمد طبری، همان، ص37.
74. احمد ثعلبی، همان، ج8، ص40.
75. همان، ص39.
76. حاکم حسکانی، همان، ج2، ص10.
77. احمد ثعلبی، همان، ج8، ص41.
78. همان، ص36.
79. همان، ص41.
80. همان، ص40.
81. همان، ص39.
82. همان.
83. همان.
84. همان.
85. همان، ص38.
86. همان.
87. همان، ص37.
88. همان، ص36.
89. همان.
90. احمدبن مردویه، المناقب، قم، دارالحدیث، 1380ش، ص301.
91. ابن بلبان، صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، بیروت، مؤسسة الرسالة،1997م، ج15، ص432.
92. حکمت یاسین، التفسیر الصحیح، مدینه، دارالمتاثر، 1999م، ج4، ص125.
93. بیومی مهران، الامامة و اهلبیت، بیروت، دارالنهضة العربیة، 1995م، ج1، ص11.
94. احمد ثعلبی، همان، ج8، ص42.
95. همان.
96. احمدبن مردویه، همان، ص301.
97. تفسیر الفخر الرازی، ج8، ص89 (ذیل آیه مباهله).
98. غرائب القرآن، ج2، ص178(ذیل آیه مباهله).
99. همان، ج8، ص38.
100. محمدبن جریر طبری، همان، ج12، ص7.
101. همان.
102. ابن کثیر، همان،ج3، ص494.
103. علی واحدی، اسباب النزول، ص295.
104. ابراهیم جوینی، همان، ج2، ص19.
105. حاکم نیشابوری، همان، ج3، ص148.
106. محمد زمخشری، الکشاف، ج1، ص193.
107. امین شنقیطی، اضواء البیان، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1996م، ج4، ص184؛ محمدبن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج14، ص163.
108. عبدالرحمن ثعالبی، الجواهر الحسان، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1996م، ج2، ص573؛ عبدالحق ابن عطیه اندلسی، المحررالوجیز، ج12، ص62.
109. احمد طحاوی، همان، ج1، ص23؛ محمدبن جریر طبری، همان، ج2، ص7.
110. ضحی: 15.
111. سیوطی، همان، ج8، ص543؛ رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1376ش، ج10، ص524؛ حاکم حسکانی، همان، ج2، ص344.
112. حشر: 9.
113. شواهد التنزیل، ج2، ص246.
114. همان، ص247.
115. سیوطی، همان، ج6، ص403.
116. همان، ص404.
117. آلوسی، روح المعانی، ج30، ص284.
118. همان.
119. همان.
120. همان.
121. محمد امین هرری، تفسیر حدائق الروح و الریحان، بیروت، دار طوق النجاة، 2001م، ج32، ص375.
122. راغب اصفهانی، مفردات، ذوالقربی، بیجا، 1996م، ماده( ب ت ر).
123. مؤمن شبلنجی، نورالابصار، بیروت، دارالکتب العلمیة، بیتا، ص70.
124. نفس زکیه محمدبن عبداللهبن حسن میباشد. وی از نوادگان امام حسن مجتبی است که در سال 145هجری به دست منصور دوانقی به شهادت رسید.
125. تفسیر الفخر الرازی، ج32، ص124.
126. عبدالحق ابن عطیه اندلسی، المحرر الوجیز، ج5، ص529.
127. همان.
128. همان.
129. همان.
130. همان.
131. سلیمان عجلی، الفتوحات الالهیة، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1984م، ج8، ص417.
132. همان، ص417 ـ 418.
133. همان.
134. همان.
135. همان.
136. آلوسی، روح البیان، ج30، ص245.
137. همان.
138. همان.
139. همان.
140. همان.
141. همان.
142. شوکانی، الفتح القدیر، ج5، ص626.
143. سلیمان عجلی، همان، ج8، ص626.
144. ماوردی، النکت و العیون، ج6، ص354ـ 355.
145. همان.
146. همان.
147. همان.
148. ر ک: هودبن محکم هواری، تفسیر کتاب الله العزیز، بیروت، دارالغرب الاسلامی، 1990م، ج4، ص538.
149. ر ک: فصل طبرسی، مجمع البیان، بیروت، دارالمعرفة، 1988م، ج10، ص835.
150. محمد عزه دروزه، التفسیر الحدیث، بیروت، دارالغرب الاسلامی، 2000م، ج2، ص5.
151. اسراء: 26.
152. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج3، ص39؛ سیوطی، الدر المنثور، ج5، ص273.
153. «و ما افاءالله علی رسوله منهم فما اوجفتم علیه من خیل ولا رکاب و لکن الله یسلط رسله علی من یشاء».
154. جامع البیان، ج14، ص38.
155. الدر المنثور، ج8، ص99.
156. صحیح بخاری، ج5، ص177.
157. حشر: 7.
158. محمد قطب، فی ظلال القرآن، قاهره، دارالشروق، 1992م، ج6، ص3523.
159. طبری، جامع البیان، ج9، ص72؛ ثعلبی، الکشف و البیان، ج6، ص95؛ سیوطی، همان، ج5، ص271.
160. ابن حیان اندلسی، البحر المحیط، ج6، ص29.
161. عبدالرحمنبن جوزی، زادالمسیر، ج5، ص21.
162. ابن کثیر، همان،ج3، ص39.
163. فتح القدیر، ج3، ص270( در حاشیه سفر).
164. یوسف مزی، همان ج13، ص91.
165. روح المعانی، ج15، ص2.
166. سعید حوی، الاساس فی التفسیر، قاهره، دارالسلام، 1999م، ج6، ص302.
167. فی ظلال القرآن، ج5، ص5.
168. الکشاف، ج2، ص646.
169. سیوطی، همان، ج5، ص273؛ شوکانی، همان، ج3، ص270.
170. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1967م، ج16، ص208.
171. علی حلبی، سیره حلبیه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بیتا، ج3، ص362.
172. همان.
173. ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1995م، ج3، ص444.
174. ابن ابی الحدید، همان، ج16، ص221 و 227.
175. همان، ص212.
176. محمدبن منظور، لسان العرب، قم، نشر ادب الحوزه، 1405ق، ماده ( ف د ک).
177. محمدبن اسماعیل بخاری، همان، ج3، ص236.
178. نساء: 11.
179. همان، ص273؛ آلوسی، همان، ج15، ص58؛ شوکانی، همان، ج3، ص270؛ ابنکثیر، همان، ج3، ص39.
180. علی حلبی، همان، ج3، ص326.
181. عبدالرحمنبن احمد ایجی، المواقف، بیروت، عالم الکتب، بیتا، ص402؛ علی حلبی، همان، ج3، ص362.
182. فخر رازی، همان، ج29، ص285.
183. همان.
184. عبدالفتاح عبدالمقصود، فاطمه الزهرا، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1381ش، ج2، ص217.
185. احمد بیهقی، سنن الکبری، بیروت، دارالفکر، 1996م، ج9، ص437، ابن ابی الحدید، همان، ج1، ص198.
186. ابن ابی الحدید، همان، ج16،ص216.
187. یاقوت حموی، معجم البلدان، بیروت، دارالکتب العلمیة، بیتا، ج4، ص217.
188. انفال: 41.
189. مفردات، ماده ( غ ن م).
190. سعید شرتونی، اقرب الموارد، تهران، دارالاسوة للطباعة والنشر، 1416ق، ج4، ص73 ( غ ن م).
191. مرتضی زبیدی، تاج العروس، بیروت، المکتبة الحیاة، بیتا، ج9، ص7، ماده ( غ ن م).
192. محمدبن منظور، لسان العرب، ج10، ص133، ماده ( غ ن م).
193. همان.
194. همان.
195. محمدبن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج8، ص12؛ شوکانی، فتح القدیر، ج2، ص377.
196. محمدبن اسماعیل، صحیح البخاری، ج5، ص177.
197. محمدبن جریر طبری، همان، ج6، ص4؛ سیوطی، همان، ج4، ص66؛ فخر رازی، همان، ج15، ص171.
198. ابو یوسف، کتاب الخراج، ص19.
199. نظام الدین نیشابوری، همان، ج3، ص402.
200. سیوطی، همان، ج3، ص186.
201. بخاری، همان، ج2، ص159ـ160. منظور از رکاز همان دفینه و گنج است.
202. همان.
203. ابویوسف، همان، ص22.
204. نورالدین هیثمی، همان، ج3، ص78.
205. ابن سعد، طبقات الکبری، بیروت، دارالفکر، 1994م، ج1، ص184.
206. بخاری، همان، ج9، ص197؛ عسقلانی، لسان المیزان، ج3، ص20.
207. شوری: 23.
208. صدیق حسنخان، قنوجی، فتح البیان، ج6، ص181؛ طه الدره، تفسیر القرآن الکریم، بیروت، منشورات دارالحکمه، 1990م، ج13، ص21.
209. زمخشری، الکشاف، ج3، ص403.
210. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص172.
211. سیوطی، همان، ج7، ص348؛ محمد اطفیش، تیسیر التفسیر، ج11، ص428.
212. حسکانی، شواهد التنزیل، ج2، ص149؛ ابن مغازلی، مناقب، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1394ق، ص316.
213. علی ماوردی، النکت و العیون، ج5، ص202.
214. بخاری، صحیح البخاری، ج6، ص162.
215. سیوطی، همان، ج7، ص347؛ محمدبن جریر طبری، همان، چ 13، ص24.
216. یوسف مزی، همان، ج16، ص134و 175؛ ابن حجر عسقلانی، همان، ج9، ص82.
217. منهاج السنه، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1998م، ج4، ص28.
218. احمدبن حنبل، فضائل الصحابة، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1983م، ج2، ص669.
219. تفسیر القرآن العظیم، ج10، ص3276.
220. طبرانی، المعجم الکبیر، دار احیاء التراث العربی، بیتا، ج3، ص47، ح2641.
221. الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1994م، ج4، ص52.
222. الکشف و البیان، ج8، ص310.
223. شواهد التنزیل، ج2، ص310.
224. مناقب، ص309.
225. الکشاف، ج3، ص402.
226. المحرر الوجیز، ج5، ص34.
227. زاد المسیر، ج7، ص117.
228. تفسیر فخر رازی، ج27، ص167.
229. الجامع لاحکام القرآن، ج16، ص22.
230. تفسیر النسفی، ج3، ص253.
231. غرائب القرآن، ج6، ص74.
232. محمد شافعی، مطالب السؤول، بیروت، مؤسسة البلاغ، 1999م، ص8؛ نورالدین هیثمی، مجمع الزوائد، ج7، ص103.
233. آلوسی، همان.
234. حاکم نیشابوری، همان.
235. محمدبن جریر طبری،همان.
236. عبدالرحمنبن ابی حاتم، همان.
237. ابی نعیم اصفهانی، همان.
238. حواشی شواهد التنزیل، ج2، ص131.
239. سیوطی، همان.
240. محمدبن جریر طبری،همان.
241. حسکانی، همان.
242. همان.
243. همان.
244. ر.ک به: بحث مکی یا مدنی بودن آیه.
245. ر.ک به: بحث خطاب به جمع قریش.
246. ذهبی، همان؛ یوسف مزی، همان. برای اطلاع بیشتر به بحث خطاب به جمع قریش رجوع شود.
247. معجم مقاییس الغة، بیروت، دارالکتاب العربیة، بیتا (ق ر ب)، ج4، ص397.
248. آل عمران: 61.
249. طبری، جامع البیان، ج3، ص301؛ سیوطی، همان، ج2، ص233.
250. سیوطی، همان، ص231؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص379؛ علی واحدی، اسباب النزول، ص90-91.
251. صحیح مسلم، ج15، ص185؛ سنن ترمذی، ج5، ص407.
252. تفسیر الفخر الرازی، ج8، ص89.
253. همان.
254. غرائب القرآن، ج2، ص178.
255. حاکم نیشابوری، معرفة علوم الحدیث، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1966م، ص50.
256. الکشاف، ج1، ص193.
257. علی طاووس، سعد السعود، قم، انتشارات دلیل، 1379ش، ص182.
258. ابن حجر هیثمی، الصواعق المحرقه، قاهره، مکتبة القاهرة، 1965م، ص156.
259. علی طاووس، همان، ص183.
260. همان
261. ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص667.
262. آلوسی، روح المعانی، ج3، ص168.
263. نهایة الارب، ج8، ص173، به نقل از نورالله تستری، احقاق الحق، بیجا، بینا، بیتا، ج9، ص91.
264. حاکم نیشابوری، معرفة علوم الحدیث، ص50.
265. علی واحدی، اسباب النزول، ص68.
266. سیوطی، همان، ج2، ص233؛ ابن جوزی، زادالمسیر، ج1، ص324.
267. حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص126.
268. ابوالفرج اصبهانی، الاغانی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1992م، ج12، ص7.
269. علی طاووس، همان، ص183.
270. همان.
271. همان.
272. همان.
273. منهاج السنه، ج2، ص118.
274. محمد رشید رضا، تفسیر المنار، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1999م، ج3، ص265.
275. آلوسی، روح المعانی، ج3، ص141.
276. تفسیر المنار، ج3، ص265.
277. ذهبی، میزان الاعتدال، ج2، ص154.
278. عبدالرحمن رازی، کتاب الجرح و التعدیل، بیروت، دارالکتب العلمیة، بیتا، ج2، ص53.
279. ذهبی، میزان الاعتدال، ج4، ص324.
280. توبه: 119.
281. الکشف و البیان، ج5، ص109.
282. همان.
283. تذکرة الخواص، ص25.
284. اسراء: 57.
285. شواهد التنزیل، ج1، ص324.
286. مؤمنون: 11.
287. شواهد التنزیل، ج1، ص408.
288. عبس: 38ـ39.
289. شواهد التنزیل، ج1، ص324.
290. فاتحه: 6.
291. مناقب، ص221.
292. شواهد التنزیل، ج1، ص58.
293. فاتحه: 7.
294. حضرمی، رشفة الصادی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1998م، ص58